نامه ای به فردی که ده سال دیگر در من است

سلام من. میدانی که اهمیتی ندارد برایم که حالت خوب است یا نه، برایم اهمیت دارد که کجا ایستاده ای. سه ماه قبل تصمیم گرفتم تا ده سال آینده آنجا باشم و کاری که باید را انجام داده باشم، یا در مسیرش باشم. وای اگر دوباره به دست باد افتاده باشی و تورا کشان کشان به ناکجاآباد های ناموعود برده باشد، وای اگر دوباره به هر راه سیاه بی انتهایی قدم گذاشته باشی برای فراموشی. میدانم هنگام خواندن این ها میگویی طامات بافی هایم تمامی ندارد، میدانم که احتمالا تو دلخور تر از من باشی و برای این روزها سرزنشم کنی، ولی مهم نیست، این نامه ی من است، نه تو. من ده سال بعد، چیزی تا چهل سالگی نداری، نگران سفیدی های سرت و چین و چروک صورتت نیستم، نگرانم که دوباره توانسته ای از زخم هایت گذر کنی یا درد درونت شیهه میکشد. ای من ده سال بعد، بخاطر احساس پشت نوشته ام سرزنشم نکن، میدانی که این ها تقصیر من های گذشته است، نه من اکنون. فرافکنی می‌کنم ؟ آری، برای ادامه دادن لازم است، ولی امیدوارم تو به این ها نیاز نداشته باشی. ببین، من فقط امیدوارم، میدانی که آنقدر باتو حرف زده ام، که گفته هایم را فراموش کرده ام. پس امیدوارم به هرآنچه که میدانی باید انجام دهی، انجام دهی، امیدوارم من هایی که مرا به تو وصل میکنند، مارا ناامید نکنند. امیدوارم که به امیدواری نیازی نداشته باشی.

راستی، آنجا، اگر آنجایی، فکرت کجاست؟ هنوز پلی لیستم را در ساندکلاد نگه داشته ای؟ هنوز آخرین سیگار روزت را با همان آهنگ میکشی؟ هنوز پرسه های شبانه ات مثل من است؟ یا ده سال زمان کافی ای برای بهبود است؟