جهان با من همراه شو!
نامهای بهجامانده از سال ۱۴۰۱
این پست پارسالمه و این هم تیکه ای ازش که با خوندنش حسابی شاد شدم:
نمیدونم دقیقا یک سال بعد در چه حالیام. خوشحالم و پر از انرژی برای ادامه دادن یا افسرده و پشیمون؟ ولی دوست دارم پشیمون نباشم.
میدونم خیلی خیلی این نوشته طولانی شد، هر تکهای ازش که دوست داشتید رو بخونید.
محتوای این پست:
- بهترین جملات و نوشتههای خطاب به من
- بهترین خاطرات سالم
- بهترین مستندهایی که دیدم
- بهترین فیلم و سریال و انیمههایی که دیدم
- بهترین کتابهایی که خوندم
- اهداف سال آيندم
- درمورد یه دفترچه قدیمی
- حرف زدن با زندگی
- چالش محدثه
بهترین جملات و کلماتی که دور و ور خودم شنیدم
_ تو خیلی خوب مینویسی.
_ تو مثل ابری.
_ نوشته هات حس زندگی رو تزریق میکنن.
_ تو حالم رو همیشه خوب میکنی.
_ مرسی که کنارمونی.
_ یلدا (شاید باورتون نشه ولی عاشق اینم که اسمم رو صدا کنند)
_تو متفاوت و ارزشمندی.
_زیبایی وحشی داری.
_ تو عمر منی.
_نمیخواد پولشو بدی، مهمون من.
بهترین جملاتی که برام نوشتند
_ happy yalda
_ رفیق خلاق من
_ i love you yalda
_ همیشه پرانرژی باش.
بهترین لحظات من
_چادر زدن تو وابیش و تمام لحظات حضورمون تو اونجا.
_وقتی پسرخاله ۲ ماههم تو بغلم خوابیدهبود و کلش رو تکیهدادهبود به من، و بهم اعتماد داشت و لبخند زدهبود. جدا میگم نرمترین لحظه زندگیم بود.
_وقتی بعد بدمینتون نشستیم رو زمین و بستنی خوردیم با زینب.
_تمام لحظات بستنیخوردنم.
_ تمام لحظات بغل کردن علیرضا.
_ تمام لحظات خوابیدن کنار زهرایی که کوچولوئه.
_ وقتی سربهسر مامانم میذارم و اونم میدونه دارم شوخی میکنم و اونم باهام شوخی میکنه. لحن صداشو خیلی دوست دارم.
_وقتی بابام از کلمات عجیب غریب یلدانازناز جدیدا استفاده میکنه و وقتی خیلی خوشحاله با ذوق میدوه سمتم و بوسم میکنه.
_ کل لحظات شمال.
_ وقتی نازنین میگه: این؟ این عاشق بستنیه.
_ وقتی با فاطمه حرف میزنیم و از دوستی ۱۰ سالهمون میگیم و میبینیم که چقدررر به وجود هم عشق میورزیم. باور کنید فاطمه جدا به من عشق میورزه من اینووو حس کردمم.
_ رفتن به پارک لاله با بیتا و لوس کردن خودم برای تاب و پیدا کردن تاب برای من.
_هروقت در اتاقم بازه و سهیل میاد دم در میگه پخ و میره.
_ رفتن به خونه سهیلاینا.
_ رفتن به خونه نازنین اینا.
_ صحبتکردن با ماریت و حس کردن محبت و بزرگبینیش.
_ کامنت گذاشتن های نازنین
_هدیه گرفتن کاغذدیجیتالم شب یلدا (صدرشون همینه)
_دیدن حمایتگر بودن برادر
_گوش کردن به شوخیهای بابا مثل: یلدا مسواک تورو زدم/ انقدر بیست گرفتی بیستای مملکت تموم شده باید از چین وارد کنن براتون
_خوردن بستنی قیفی از مدرسه برگشتنی با بابا
_چیپس خوردن با عسل
_یه جمعه معمولی که نشستم رو مبل و علیرضا و سهیل دارن فیفا میزنن.
-یه روز معمولی دیگه که بابام برای علیرضا کری میخونه که قراره بهت گل بزنم.
-یه روز معمولی دیگه که میرم علیرضا رو بیدار میکنم و بهم میگه برو بیرون(مدیونید فکرکنید با همین لفظ) و منم پردهها رو میکشم و چراغو روشن میکنم و پتو رو از روش میکشم و درو باز میذارم و میرم بیرون و اون هم همینطوری یهویی یاد یه سگ میفته و صداش میکنه.
_قدم زدن شبانه تو انقلاب با علیرضا
_مشورت کردن با زهرا و اعتماد صددرصدیم بهش
_درست کردن کارت پستال و کیک بعد مدتها
_وویسهای طولانی فاطمه بعد خوندن پستهام
_حس کردن تغییر و رشد
_دیدن حمایت شما عزیزان تو ویرگول. جدا با اکثر کامنتها علاوهبر لبم، چشمام هم میخندن.
بهترین مستندهایی که دیدم
-undone
این مستند ماجرای لارا انور که یه موج سوار حرفهایه رو روایت میکنه. لارا جایگاه حرفهایش تو لیگ رو ول میکنه و به همراه برادرش میرن تا روی خطرناکترین موجها، موجسواری کنه. جدا تدوین باحالی داره این فیلم مستند.
_human
که درموردش نوشتم جداگانه.
_thank you for playing
درمورد ایشون هم یه مقدار نوشتم.
_ home(series)
این مستند ۹ قسمته و تو هر قسمت میریم باهم یه خونه و داستان آدمهاشو میشنویم. قسمت آخر تیر خلاصو به قلب من زد.
_james may(japan and italy)
این مستند ۶ قسمته و درمورد یه آقاییه که میره این کشورها(فصل اول ژاپن و فصل دوم ایتالیا) میگرده و چیزای مختلف رو امتحان میکنه و نشونمون میده. و واقعاا باهاش زیاد خندیدم.
بهترین فیلم و سریال و انیمه هایی که دیدم
_ cha cha real smooth
درمورد این فیلم درهمین حد بدونیم که، عاشق شدن آسونه ولی رشدکردن سخته. و خب قراره روند و تاثیر یه عشق بالغانه رو رشد یه پسری بهنام اندرو ببینیم.
_shithouse
کارگردان و نقش اصلی این فیلمهم مثل فیلم بالایی کوپر رایفه. داستان درمورد یه پسر لبریز از عشق و احساساتیه که نمیتونه به شرایط کالج عادت کنه و تنهاست. و قراره از دایره امنش بیاد بیرون و خودش رو صددرصد تو حال بذاره.
_ bones and all
داستان درمورد یه دختر آدمخواره که با یه پسر آدمخوار آشنا میشه.
_lovely bones
داستان درمورد یه دخترهاست که تو ۱۴ سالگی به قتل میرسه و نشسته لای ابرا و داره خونوادهشو نگاه میکنه و نمیتونه ازشون دل بکنه. که از یه کتاب به همین اسم الهام گرفتهشده.
_the midnight gospel
این گل سرسبد من که هردفعه میخوام درموردش بنویسم، چون بینقص نمیشه نصفه ولش میکنم. هشت قسمته و تو هر قسمت یه موجودی به نام کلنسی با موجودات دنیاهای شبیهسازی شده برای پادکستش مصاحبه میکنه. قسمت هشت تیر آخر رو زد به قلبم.
_summer ghost
در توضیح این انیمه باید گفت که، قراره با جون و دل و استخون به این نتیجه برسیم که ته استفاده از این زندگی یباره رو باید دربیاریم. داستان درمورد چندتا نوجوونه که یه روح رو احضار میکنن و ما قراره داستان هر شخصیت رو بشنویم.
-inu-oh
این انیمه رو من بخاطر وویساکتری آووچان دیدم و چقدر محشر بود. داستان درمورد یه موجودیه که وجود انسانیش رو وقتی تو رحم مادرش بوده از دست داده و هربار که میرقصه و میخونه و یه داستان رو روایت میکنه، یه تیکه از وجود انسانیش رو پس میگیره. کاراکتر بعدی یه پسر کوره که به خودش و باباش کلک زدن و باباش مرده و خودش کور شده و زده به دل جاده و تو این راه خوندن و نواختن بیوا رو یاد میگیره و این دو فرد هم رو ملاقات میکنند.
بهترین کتابهایی که خوندم
_استخوانهای دوستداشتنی
خب این کتاب واقعا به طرز عجیبی در مسیر خوندهشدن توسط من قرار گرفت. کلی پاش گریه کردم و احساس میکنم چیزهای زیادی بهم یاد داد.
قبل دیدن فیلم، بهتون پیشنهاد میکنم کتاب رو بخونید.
_ برای یک روز بیشتر
داستان درمورد یه آدم شکستخورده است که فرصت اینو داره با مادرش که فوت کرده یه روز رو بگذرونه و باهاش صحبت کنه.
_ بادام
داستان درمورد یه پسره است که احساسات رو حس نمیکنه و قراره تا آخر داستان با یه درام کرهای سروکله بزنیم.
_ ناتور دشت
داستان درمورد یه پسره است که مثل اکثر ما نوجوونا نمیدونه میخواد با زندگیش چیکار کنه و داستان چندروزشو که کاملا بر پایه تصمیمات هیجانیه رو برامون تعریف میکنه.
اهدافی که چیدم
_تا حدودی مسیر زندگیمو بفهمم و از این گنگی دربیام.
_منبع درآمد داشتهباشممم.
_کلی دوست جدید پیدا کنم که واقعا بهشون عشق بورزم.
_برم کلاس بدمینتون حجاب.
_یه پایه بدمینتون تو دانشگاه پیدا کنم. و همیشه یه راکت خفن حرفهای که تازه خریدم رو با خودم حمل کنم.
_هی برم خونه خواهرم پلاس شم و مجبورشون کنم برام پیتزا درست کنن.
_عکاسی رو جدی ادامه بدم و ببینم علاقهم در چه حد خواهدشد.
_اتاق جدیدمو حسابی صفا بدم. و کاملا هم منظورم خرید این میزه است که یجور رویا محسوب میشه.
_برآیند روزهام شاد باشه.
یکی به من بگه چرا راجع به کنکور چیزی نمینویسم؟
پیدا کردن یه دفترچه قدیمی
امشب حول و حوش ساعاتی که روز داشت تموم میشد تصمیم گرفتم اتاقم رو مرتب کنم و برای استایل عیدانه زندگی آماده شم. یعنی کولهپشتیمو خالی کردم و خودکارامو ریختم تو جامدادی عمودی و کتابهام رو از رو زمین جمع کردم.
توی این جمع کردن چندتا دفترچه پیدا کردم. نه که پیدا کردنشون سخت باشهها نه صرفا خیلی وقت بود نخوندهبودمشون. اولی کاملا مربوط به کلاس نهم بود.
صفحات اول جملههایی که از کتاب جهانی که میبینم رو نوشتهبودم و زیرش نقد کردهبودم.
صفحات بعدی راجع به چالشهایی بود که اجرا کردهبودم و خب ترکوندهبودم.
صفحات بعدی راجع به یادگیری شطرنج بود.
صفحات بعدترش راجع به اهدافم بود لیست اهدافم عجیب بود. مثلا دوستداشتن بیشتر خواهربرادم. دیدن کامل آنه. بیرون کشیدن از انیمه(دقیقا با همین لفظ). کتابخون شدن. خوب رفتار کردن با خانواده. فمینیست واقعی شدن.
صفحات انتهایی حرفهایی بود که مشاور تحصیلیمون، خانم میرزایی برای انتخاب رشته میگفت. هوشهای چندگانه گاردنر و آزمون mbti و مشاغل مرتبط به هر رشته و مطالب این شکلی. توش تیپ شخصیتیم رو زدهبودم intj. و به هوشهام نمره دادهبودم. و دور شغلهایی که بنظرم مناسبم بودن دایره کشیدم بودم.
بخش جالب ماجرا صفحات میانی بود:
چرا اونروز اینطوری رفتار کردم و داد زدم و دل طرف رو شکوندم. چرا خواهرم بهم انقدر بیرحمانه گفت تنها؟ چرا بهم اینطوری میگن. من تنهاییم رو دوست دارم... (الان میدونم اصلاا دوست نداشتم.)
بعدش گفتهبودم دوستای من داداشمن و جیگر.. ولی اونا دوست نیستن. من دوست میخوام، حمایتگر عاطفی میخوام. چرا نمیتونم دوست پیدا کنم؟
بعدش نوشتهبودم بهترین راه برای ادامهدادن این زندگی خودکشیه.
ولی الان دارم میبینم که تغییر کردم و از این تغییر و دستاندکارانش بهشدتتت مچکرم. شروع دوست پیدا کردن و اجتماعی شدن و بیرون اومدن از دایره امنم، بیتا بود. درسته رابطهم رو با بیتا قطع کردم. ولی همیشه تاثیرش و خاطرات خوبش توی زندگیم خواهندموند و سپاسگزارشم.
امسال اندازه دهسال اتفاق توش جا دادهبود منم اندازه ده سال اندوخته امیدوارم جمع کردهباشم.
ای زندگی لعنتی!
خوشبختی به جز اینکه امروز بعد کلاسای کوفتی با برادر رفتیم معجونی از ویتامینهای خوردیم که ۶ سال آزگار مشتریثابتشیم و بعدش رفتیم تو اون پارک خلوت که شبا هم میبنده بدمینتون بازی کردیم و بعدش سهیل لواشک و آلوچه گرفتهبود و باهم فیلم دیدیم و کل خونوادهمون امشب کنار هم بستنی خورد و صدای خندهشونو میشنوم الان از اتاقم، چی میتونه باشه؟
نمیدونم به چی التماس کنم که این روزا ازمون گرفتهنشه. ولی امسال یه حفره بزرگ افتاده وسط قلبم. میدونم هیچوقت این ماجرا فراموش نمیشه و ترکشاش هی میخواد بخوره اینور اونور، ولی لطفا لطفا دیگه برای خونوادهمون همچین اتفاقایی نیفته. من مطمئنم ایندفعه موقع زجه زدن و چنگ زدن به فرش جون میدم و میمیرم و هیچکدوممون دیگه نمیتونه دووم بیاره. لطفا لطفا لطفا همین برای کل زندگیمون بس باشه..
دوست داشتم یه موجودی رو برای خودم قابل وجود داشتن و تاثیرگذاشتن میدونستم و التماسش میکردم و به پاش میفتادم.
ولی میدونید فعلا میخوام از گرمای وجود تکتک آدمایی که قلبم رو به قلبشون نزدیک میدونم، تمام استفاده رو ببرم. قول میدم ۷۰ درصد روزهای آينده رو بپرستم و نذارم لحظاتمون هدر بره.
۱. فرض کنید کولهپشتی دارید که قرار است در آن تجربیاتی را از سال ۱۴۰۱ بگذارید و با خود به سال ۱۴۰۲ببرید. تجربیات مثبتی که همراه داشتن آنها به شما کمک میکند نسبت به سال قبل فردی توانمندتر بشوید. در کولهی خود محتوای این پست:چه تجربیاتی را قرار میدهید؟
_ گسترش روابط و تلاش برای پیشرفتشون و همچنین مشخص کردن خط قرمزها و معیار دوستی
امسال با دختردایی مامانم که بعد سالها دیدمش یدفعه جوش خوردیم و خب حیف که کنکور دست و پامو بسته. ولی بعد کنکور میخوام حسابی رفیق فابریک شیم ولی الانم باهم صحبتهای اساسی و خوبی داریم.
با محدثه تو ویرگول آشنا شدم و واقعا واقعا از صحبتامون لذت میبرم و با خودم میگم: اینه دوستی سازنده.
همچنین با دوتا از دوستام قطع رابطه کردم. اولی روی روحیاتم تاثیر منفی گذاشتهبود و باعث شدهبود تبدیل به یه آدم غرغروی طلبکار ناراضی بشم.
دومی هم بهشدت بهم حس بیارزش بودن و بیاهمیت بودن میداد و از اونجایی که خیلی دوستش داشتم نمیتونستم متوجه این تاثیر بشم. ولی خب الان با قطع این روابط میبینم که چقدر دوستیها توی روانمون تاثیر دارن.
_شنونده خوبی باشم
امسال برای کل خونواده یه سال سراسر سختی بود. تو این دوران متوجه شدم که گاهی ما آدما فقط نیاز داریم یکی ما رو بشنوه و عمیقا حس کنه که درکش میکنیم. و خب از اینکه امسال تونستم این آدم باشم خوشحالم.
_گذشته و اما و اگرها رو رها کنم.
از وقتی روش درسخوندنمو عوض کردم و دارم پیشرفت میکنم همش یه بیشرفی تو ذهنم میگه: وای فکرکن از اول سال اینطوری درس میخوندی، چه میشد. و من بهش میگم که شاید اگر اون تجربههای ناخوشایند رو نداشتم هیچوقت به این نتایج نمیرسیدم و کلا درهرحالتی ساکت شه چون فکر حسرت خوردن بر گذشته جایی تو ذهنم نداره.
_جای بقیه فکر نکنم و بدون شنیدن نظرشون تصمیم نگیرم.
شدهبود گاهی از ترس اینکه بهم جوابی بدن که نمیخواستم، خودم جاشون تو ذهنم اون جوابه رو میدادم و میبریدم و میرفتم جلو.
_گوشم رو روی قضاوتها ببندم. و مهمتر از همه قضاوت خودمم.
جامعه سرتاپاش قضاوته. این حقیقته. ولی وقتی بهشون فکر کنیم و توجه کنیم، اون وقته که این حقیقت رو تبدیل به واقعیت میکنیم و زندگی رو هم برای خودمون زهرمار میکنیم. و آره متوجه شدممم قضاوتگرترین آدم برای خودم، خودمه. واقعا دوست داشتم تبدیل به دو وجود موجود میشدم و اون یارویی که آنقدر این یکی یارو رو با قضاوتاش اذیت میکنه رو بزنم و فحش بدم.
_روان، روانه.
من با تمام وجودم به این ماجرا رسیدم. شدهبود در عرض یک روز از عرش به فرش برسم. اصلا یادم بره دیروز چه حسی داشتم و چجوری انقدر خوشحال بودم. و تنها کاری که میشه کرد، پذیرشه. اینکه حال و هوامون تغییر میکنه ولی باید حواسمون باشه بهش بیشتر از حدش بها ندیم و سعی کنیم به یاد بیاریم روزهای خوب هم بودن و ما چه حس و حالی داشتیم.
۲.برای حرکت در مسیر زندگی باید سبک و چابک بود. چه مواردی را از کولهی خود خارج میکنید که در سال ۱۴۰۱ باقی بماند و شما سبکتر حرکت کنید؟ چیزهایی که از کوله خارج میکنید مثلا میتواند تجربیات ناخوشایند یا ناراحتیها باشد.
_ انتظار بیش از حد.
این ماجرا باعث میشد تو تمام جنبههای زندگیم هی شکست بخورم، هی حالم بد شه و بیفتم توی یه لوپ معیوب. اصلا همین کنکور. وقتی سال کنکور شروع شد با خودم گفتم که آره من پتانسیل خیلی خوبی دارم و حتما میتونم از تمامش استفاده کنم و من باید روزی n ساعت درس بخونم. تا دی ماه این روند ادامه داشت. نوشتن برنامه n ساعته، نرسیدن بهش، احساس بیکفایتی، نرسیدن بیشتر به برنامه، ناامیدی، افسردگی، شروع دوباره بدون امید..ولی بعد دی فهمیدم که ظرفیت من n-2 ساعته. اول باید این رو بپذیرم. ازش راضی باشم و تلاش کنم که همین مقدار ساعت رو با کیفیت بخونم، الان از اول دی این ماجرا شروع شده و نتایجی که برام داشت: بالا رفتن روحیه روزمره، احساس شادی، انجام دادن فعالیتهام بدون عذاب وجدان، بالا رفتن تراز و اعتمادبهنفس و کاهش استرس.
_تنفرورزی
آدمای زیادی قطعا بهم آسیب زدن. حرف زدن راجع بهشون و پی بردن به اینکه چقدر موردتنفرم هستند، من رو آروم میکنه ولی از یه طرف مخزن تنفرم رو پر میکنه و خستهم میکنه. پس تصمیم گرفتم کنار تمام خاطرات تاریک و بدم، خاطرات روشن و خوشحالکننده رو هم داشتهباشم و ببینمشون.
-کل خاطرات اتفاقهای تابستون
همشون رو چال میکنم اینجا و دیگه نمیذارم ناراحتم کنند. ولی قطعا اونچه ازش یاد گرفتم رو ته ذهنم نگه میدارم.
۳.فرض کنید در پایان سال ۱۴۰۲ بیشتر آن فردی شدهاید که شبیه خود ایدهآل شما است. در این صورت چه ویژگیها و رفتارهایی باید در شما تقویت شود؟ چه چیزهایی را در کولهی خود میگذارید که کمک میکند این ویژگیها در شما تقویت شود؟
_ارتباط گرفتن تو جامعه برام خیلی راحتتر شده و برام کاری نداره.
کاری که میتونم براش بکنم اینه که خودم رو تو موقعیتهای سخت بذارم. شاید به عنوان فروشنده مشغول به کار شم.
_به راحتی و سرعت تصمیم میگیرم.
این ویژگی رو تو یسری ماجراها به طرز والایی دارم و تو یسری مسائل به شدت ازشون تهیام. یه شعار دارم: حتی اگر اشتباه باشه فقط تصمیم بگیر. و خب تو اون مسائلم میخوام اینو پیدا کنم.
خب دوستان بالاخره تموم شد و خیلی خیلی سپاسگزارتونم که خوندینش.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پاسخنامه ی چالش هفته!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته: (چالش سوم: ? افسردگی! ?)
مطلبی دیگر از این انتشارات
به پس انداز تجاربتون کوفت هم نمیدن چه برسه به سود!