(INTP)جهان هر فرد، به اندازه وسعت فکر اوست." خونم جوهر خودکارمه" دانشجو معلمِ فرهنگیان| امورتربیتی
نوجوانی درد قشنگیست :)
وقتی از سنین نوجوانی به نام سن بحران یاد میشه الکی نیست که!
توی این سن حیران و سرگردان به دنبال پاسخ یافتن برای سوالات متناوب و بی انتهایی هستی که گاها هم به درِ بسته برخورد میکنی.
از همه مهمتر دچار بحران هویت میشوی. به ساده ترین تعریف: خودت رو گم میکنی، اما نمیدونی کجا.
میخوای خودت رو بشناسی اما نمیدونی چطور.
فکر میکنی به کاری علاقه داری، در حالیکه واقعا نداری.
دوست داری کارهای مختلف رو امتحان کنی، اما کلی محدودیت داری.
به هرچیزی حساس میشوی و زود واکنش نشان می دهی.
عصبی و پرخاشگر میشوی و این احساس واقعا دست خودت نیست؛ حتی سریع پشیمان میشوی!
یه احساس گناه و عذاب وجدان همیشگی همراهته.
در جمع اذیت میشوی و از تنهایی رنج میبری!
احساس میکنی هیچکس درکت نمیکنه.
خیلی از اوقات بی دلیل غمگینی و دوست داری گریه کنی.
خیلی از دوستانت رو از دست میدی.
حوصله ی خیلی از کارها و آدمها را نداری.
بعضی از اوقات دچار روزمرگی میشوی و روزها برایت تکراری میشود.
نیاز به هیجان و تخلیه انرژی داری، اما سرکوب میشود ...
احساساتت رو پنهان میکنی و غالبا توی خودتی.
بی توجهی عذابت میده و در عین حال مرکز توجه بودن هم آزار دهنده است.
نسبت به خیلی ها بی اعتماد میشی و گوش شنوایی برای حرفهایت پیدا نمی کنی.
از درس خوندن زده میشی و دلت میخواد که خلاص بشی.
آدم خوبی هستی اما گاهی هم دوست داری رول یک کاراکتر منفی رو بازی کنی.
هرچقدر موسیقی گوش میکنی سیراب نمیشی.
بلاتکلیفی بارز ترین ویژگی این دوران هستش.
حتی ساده ترین تصمیم گیری ها سختترین کار به حساب میاد.
حریم خصوصی برایت اهمیت بالایی داره، نقضش توسط کسی سرسام آوره.
نوجوانی مثل دوچرخه روندن، بدون کمکی، در سن دو سالگیه.
بدنت مدام تعریق میکنه و ممکنه از ظاهرت توی آینه رضایت نداشته باشی.
سختگیری های خانواده با توجیه" محافظت و نگرانی" های بیجا بشدت بالا میره و دیوانه کننده.
مدام علایق و سلایق عوض میشه و حتی خودت هم از این بی ثباتی کلافه میشی.
دوست داری که زیاد با دوستات بیرون بری، گیم بزنی، تو گوشی باشی، اما بهت گیر میدن.
دختر یا پسرش فرقی نداره، نسبت به بلوغ و تغییرات جسمی و روحی آگاهت نمیکنن و به طرز عجیبی آسیب میبینی.
مثل طفل باهات برخورد میکنن و انتظار دارند مثل بزرگسال باهاشون رفتار کنی.
با مدرسه های داغون، معلمانی که صلاحیت تدریس ندارند و محیط های غیر قابل تحمل، انتظار نمرات درخشان و بیست دارند.
هرچه، هرکه گفت، بایست چشم گفت و لال بود؟!
راجع به مسائل آینده، روابط، سوالات بلوغ، روابط جنسی، امثالهم نمیتوانی بپرسی که دستِ کم تنبیه کلامی یا طرد میشوی.
دانش را داری، مهارتش را هم داری، اما چون زیر ۱۸ سال هستی، کار نمی دهند و نمیتوانی شاغل شوی.
فشار همسالان بالاست و گاهی احساس عقب ماندگی از دوستانت را داری.
خواب نامنظم، شب بیداری ها، تا ظهر خوابیدن، اتاق نامرتب، درد و رنج بی کران، همگی برای یک نوجوان است.
در ضمن اگر پسر باشی فکر سربازی هم به آن اضافه میشود.
بعضا برای نظراتت، پشیزی قائل نمی شوند، بعضی جاها هم اصلا آدم حسابت نمی کنند.
تنهایی گذراندن اوقات در اتاقت یا دنیای درونت نیاز داری اما نادیده گرفته میشود.
دلت آغوش و نوازش میخواهد اما تا وقت موعود چگونه میتوانی تامینش کنی؟
ایجاد تغییر در ظاهر مثل تغییر مدل مو، تتو، پرسینگ، رنگ کردن مو و ... دوست داری اما جلوداری میشوی!
حیوان خونگی نمیتوانی داشته باشی.
استقلال مالی نداری و برای هرکاری مجبوری به والدین رو بزنی.
دوست داری بند، گروه موسیقی، سلبریتی، یا گروه، فرد خاصی رو دنبال کنی اما مورد تمسخر قرار میگیری.
فشار کنکور، آزمون های نمونه و تیزهوشان و سمپاد، المپیاد، تست های کیلویی و کلاس های تقویتی زورکی که هم ناگفتنی است.
هرکس کتاب میخونه و خوشش نمیاد میگه: کتاب تینیجری!
هرکسی معیار های ظاهری صرفا براش مهمه، مثل قد بلند یا رگ دست، میگن: معیار تینیجری!
با نوجوان ها بهتر تا کنید.
اینها استعداد های کشف نشده هستند.
اغلب از نحوه بلوغ، خطرات برخی دوستی های نامشروع، تجاوز، سواستفاده ها در دنیای واقعی و مجازی، ملاک های ارزشمند زندگی، تاثیر بی حد و اندازه ی دوستان و همسالان، آگاه نیستند، کمکشون کنید.
وظیفه ی هر نوجوانی اینه که در قدم اول، با وجود تمام ضربه های روحی، سختی ها، فشاری که از سمت خلاف رودخانه وارده، آگاهی کسب کنه و قوی باشه و زود وا نده.
متاسفانه خانواده ها تو این سن اغلب نه تنها به فرزندشون کمک نمی کنند، بلکه بدتر با راهنمایی های اشتباه، سختگیری های نابجا، محدودیت هایی که بعدا به عقده های روانی مبدل میشه، فرزند رو در این مهلکه ی پر از آشوب به هلاکت می رسونند.
یعنی خیرخواه هستند. مگر اصلا پدر و مادری هست که بد برای فرزندش بخواهد؟
اما چون نمیدانند چطور و چگونه، از راه نادرست وارد میشوند.
البته مقصر هم نیستند، چون خودشان توسط والدنشان اینگونه تربیت شده اند.
نسل به نسل با روش های یکسان،
درحالیکه که تحولات فرهنگی رخ داده و یک فرزند سیزده ساله ی امروز، با ده سال پیش یا حتی پنج سال پیش یکی نیست.
اینجاست که روش سنتی و مدرن به جنگ هم درمیایند و اختلاف نظر ها میان نوجوان و خانواده اوج میگیره و کدورت ها پیش میاد.
کاش همه ی پدر و مادر ها بدانند که باید جدا از نقش والدگری، اولین عشق، همراه، حامی، مشوق، استاد، الگو، الویت، دلگرم کننده و مطلع برای فرزندانشون باشند.
فقط دستور ندهند و به آنچه به فرزنشون میگویند حداقل خودشان عمل کنند و عملگرا باشند.
حد وسطی وجود نداره.
این دوره ی چند ساله که معمولا اوجش از متوسطه اول تا متوسطه ی دوم هست، ممکنه با کمک اطرافیان و خصوصا والدین، با کم ترین آسیب به خوبی و خوشی پشت سر گذاشته بشه، و فرزند برای شروع دوران طلایی جوانی و ورود به اجتماع آماده میشه.
یا میتونه زندگیش جهنم بشه و هر روز به کامش تلخ.
نوجوان ها این روزها دهه هشتادی هستند، و چندی بعد دهه نودی ها.
شما اگر امروز هوایشان را نداشته باشید، فردا همین ها به شما خدمات خواهند داد، پزشک و پرستارتان خواهند بود، معلم فرزند شما، مهندس خانه هایتان، نانوا، پلیس راهور ...
از اونجایی که عمده ترین جمعیت ویرگول رو نوجوانان عزیز تشکیل میدهند،
این متن دلی تقدیم به همه شما، امیدوارم تونسته باشم کمی از حرف دلتون رو زده باشم.
به افتخار نوجوان های وطنم و فقط والدین آگاه.
پست های مرتبط در انتشارات روان شو:
پست قبلیم:
مطلبی دیگر از این انتشارات
دانشگاه یا مهارت؟ مسئله این است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا اینا رو کسی به من نگفته بود؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته|اسم و رسم(آپدیت)