همسایه های دیوار به دیوار


سالها قبل (!many years ago) زمانی که پدر و مادرم تازه ازدواج کرده بودند، شهرداری می گوید : خوب حال چه کنیم با این همه زوج های جوان ؟

آن زمان ها شهرمان یک کمربند جنگلی داشته که دور تا دور شهر را پوشانده بوده است ... به گمانم کسی / کسانی بوده اند که دوزی از تعهد و آینده نگری داشته اند!

شهرداری کمی فکر می کند و بعد با خودش می گوید یه کم شهر را توسعه بدهیم که خیلی هم بد نیست! ... و زمین هایی بعد از کمربند جنگلی شهر! سهم زوج های جوان آن زمان می شود از جمله پدر و مادر من !

مادرم تاریخچه ی شهرک مان را از حفظ است! این طور برایم تعریف می کند که زمانی که آمدیم اینجا یک بیابان بود به معنای واقعی ! مادرم یادش هست که چه زمانی صاحب کنتور آب شدند! قبل از آن سازمان آب کیلویی برایشان قبض می فرستاده ! مادرم یادش هست کِی شهرک مان صاحب لوله کشی گاز شد ! کِی خط تلفن کشیدند... کِی خیابان ها و کوچه ها سر و سامان گرفتند ، اسم دار شدند ، تابلو دار شدند....

خدای نکرده فکر نکنید که شهرداری این زوج های جوان را پشت کمربند جنگلی رها کرده بود! اصلا ! برایشان جبران کرده بود! زمین هایی با متراژهای 200 و 200 متری!!!

خُب زندگی من ، ما و بچه های شهرک مان این جوری شروع شد ... چشم باز کردیم و ساکن خانه های حیاط دار بودیم ، شهرک مان ته دنیا بود برای همین خودمان بودیم و خودمان ! حتی دزدها هم نبودند!

ما ساکن خانه های حیاط دار ِ باغچه داری بودیم که همه ی حیاط ها درخت "مو" داشتند.

درخت انگور، مو (تلفظ:Mow) نامیده می‌شود. مو یکی از قدیمی‌ترین گیاهانی است که انسان کاشتن آن را آموخت. در کتاب‌های دینی کهن و در بسیاری از اسطوره‌ها و سروده‌های ملل نام انگور و موستان بسیار آمده‌است.

از زمانی که یادم می آید باغچه حیاط مان درخت "مو" داشت . مامان می گوید عمو از باغ خودش برایمان قلمه ای آورد و در باغچه کاشت. زمانی که داربست وسط حیاط فرو ریخت ، "مو" ها از بین نرفتند ، حتی زمانی که سرمای شدیدی بخشی از درختان "مو" را سرما زده کرد ، بخش های دیگر به حیات خود ادامه دادند ... می دانید ، "مو" ها صبورند ... خیلی صبور...

و اما مردم محل ... ما فقط همدیگر را داشتیم! هر کوچه 30 خانواده داشت و کل محله 20 - 30 کوچه داشت! اینطوری بود که همه ی اهالی محله همدیگر رو می شناختند! بچه ها با هم مدرسه می رفتند، باباها با هم سر کار می رفتند و مامان ها با هم رفیق بودند...

آقای دست انداز ، زیر یکی از پست هایم نوشته بودند : دختر مهتاب دیگری را رو کردید!

نمی دانم ذات خوب اهالی محل بود یا شرایطی که در آن بودیم که باعث شده بود روی خوبمان در همسایگی مان بروز کند.... خاطره ی آن سالهای زندگی کردنمان کنار هم پر است از خاطرات قشنگ همسایگی.

سالهای زیادی به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردیم و کم کم محله و شهرک مان رونق گرفت و صاحب امکانات مختلفی شد....

تا اینکه نمی دانم این ویروس از کجا افتاد به جان مردم شهر ! به جان مردم شهرک! آپارتمان سازی شروع شد ! اولش شهرداری مجوز ساخت آپارتمان های 6 طبقه را داد ! بعد دید نه یه جواریی ضایع است! مجوزها به 4 یا 5 طبقه کاهش یافت!

شهرک زیبا و آرام ما با خانه های حیاط دار باغچه دار ، با همسایگی های دلگرم کننده اش جایش را داد به محله ای نازیبا! یک خانه که کنارش یک آپارتمان چند طبقه رفته بود بالا!... شهرک مان چهره ی زیبایش ، یکدستی اش را از دست داد !

برایم سوال است! اگر جمعیت رو به کاهش است چه نیاز به ساختن این همه آپارتمان است؟؟؟؟؟

طمع! طمع اما همه ی ذهن ها و عقلها را ربود! مگر خانه های حیاط دار باغچه دار که می توانستیم همسایه های خوبی برای هم باشیم چه اشکالی داشت که همه را خراب کردیم و به جایشان برج ساختیم؟؟؟

پدر و مادر من نیز جان سالم به در نبردند از ویروسی که آمده بود تا همه ی خانه های شهرک مان را ببلعد ! خواهرم سخت جنگید اما من سکوت کردم ، گویا وقت رفتن بود ... خانه ی قدیمی ما توسط ویروس منحوس بساز بفروش ها خراب شد ! بابا می گفت وقتی خانه را بعد از خراب شدنش دیده ، ریشه های مو همه ی حیاط و حتی بخش بنای خانه را گرفته بودند....

به نظر من آپارتمان نشینی علاوه بر آنکه تا حدی به حریم خصوصی خانواده ها آسیب می زند جایی برای آن که همسایه های خوبی باشیم ، نمی گذارد! اشکال از ما نیست!

و اما اینجا در ویرگول...

اینجا در ویرگول ، همه ی ما همسایه هستیم ، به گمانم مدل همسایگی مان آپارتمان نشینی است! حالا بماند که دسته جمعی مستاجر هستیم و صاحب خانه هر جور که دوست دارد با ما تا می کند !

ولی کاش همسایه های خوبی برای هم باشیم! شنونده باشیم ! به قول زهرا : نمک پاش نباشیم!

کسی که آمده اینجا درد و دل می کند ، از بدِ روزگار آمده ! حمله نکنیم! نسخه نپیچیم ! سرزنش نکنیم ! قضاوت نکنیم ! برچسب زنیم ! شما دخترها ، شما پسرها نگوییم...

خلاصه اینکه همسایه های خوبی باشیم.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «آن قدر جبرئیل راجع به همسایه سفارش کرد که من خیال کردم که همسایه از همسایه ارث می برد.» اگر همسایه از اقوام است سه حق دارد؛ اگر از غریبه و از مسلمانان هست دو حق و اگر از کفار است یک حق بر گردن انسان دارد.

پ . ن 1 : این پست برای شرکت در چالش 25 نوشته شده است ، هر چند مطمئن نیستم مرتبط است یا خیر!

پ . ن 2 : امیدوارم تا آخرین روزی که در این دنیا هستم خداوند فرصت و اجازه ی زندگی کردن در خانه های حیاط دار را به من بدهد ، حیاطی با باغچه ، باغچه ای که گاهی کشاورزی و درختکاری هم بکنم. خانه ای که همسایه هایش هم خانه های حیاط دار داشته باشند مثل محله قدیمی یک دستِمان . آمین🍀

پ . ن 3 : کمی طولانی شد ، اگر تا اینجا آمده اید و خوانده اید ، دمتان گرم !

و این هم آهنگ : دیوار به دیوار