چالش هفته-اندر کرامات سید مهدار ویرگول نژاد اسنپ دوست اصل


خب بازار چالش ها گرمه و ماییم و چالش جوجه تیغی جان به نام اسم و رسم. مام که تهِ تواضع و افتادگی چی بگیم از خودمون؟ طرف از رو جوب پریده نیفتاده تو جوب اینو جزو دستاورداش آورده. خب چی بگیم ما؟ اونجوری حساب کنیم من هر شب میخوابم و فرداش که بیدار میشم یک دستاورده. مثل اون پسره تو برنامه کودک هم ... دست هامم خودم میشورم. اینا اگر دستاورد نیست پس چیه؟

تازه من نفس هم میتونم بکشم. خیلیا نمیتونن. والا بوخودا. ای بابا دیگه چی بگم براتون. همش دستاورده. کجاشو بگم؟ رفتم یه نگاهی انداختم فک کنم این پست ، چهارصد و هفتاد و دومین پستم باشه. خب درسته اندازه ی پادشاه ویرگول فالوئر ندارم. ولی خب تعداد پستام العیاذ بالله شاید نزدیک باشه. البته با تعداد کاراکتر کمتر. دست انداز جان رمان مینویسن برای هر پستشون و یک کارگاه مدیا برگذار میکنن تو پستشون. اما ما کجا و دست انداز کجا. خب این ازین.

دیگه چی بگم؟ وی در عنفوان کودکی همش خونه عمه ش بود. در دوران دبستان همیشه شاگرد اول بودم. ولی قدم چون بلند بود آخر کلاس قاطی بچه شرها مینشستم. زنگای فارسی همیشه دوست داشتم داستان هارو من بخونم و صدام رو عوض کنم. مثلا پیرزن رو با صدای پیرزن میخوندم و غیره. علاقه ی خاصی داشتم. خلاصه اینطوریا.

تو دبستان فوتبال بازی میکردم و دفاع وامیستادم و جسد رد میشد ازم. توپ رد نمیشد. تو راهنمایی تغییر رشته دادم رفتم پینگ پنگ و سال سوم که بهترین سال دوران تحصیلم بود مدال مسابقات پینگ پنگ رو بردم. حالا طلا و برنز و نقره چه فرقی میکنن؟ مهم اینه که با شانس یا هرچی این مدال کوفتی رو بردم. مهاجرت هم نکردم مثل بعضیا. دیگه چی بگم از افتخاراتم؟ مامانم میگن که وقتی بچه بودم ازین بچه لوس ننرها که باید دنبالشون راه بیفتی تا غذا بخورن نبودم. خودم میشستم پای سفره غذامو تا تهش میخوردم و تامام. مادرا میفهمن این چه ویژگی و افتخار بزرگیه؟ البته کاپ اخلاق رو هم در تمامی میادین از آن خودم کردم. از بس بچه خوبی بودم همیشه.

الان تو فضای مجازی یکم گنده میام. وگرنه من فقط دو سه بار نزدیک بود مرتکب جنایت بشم. برای یک پسر عدد خوبی نیست؟ دو سه بار که هیچی محسوب نمیشه. اونام مقصر نبودم. بالاخره دفاع از خود بوده. اگرم طوری میشد قتل غیرعمد بود. والا. پسر به این مظلومی از مادر زاییده نشده. شاید بعدها با پیشرفت علم از پدری کسی زاده بشه.

در فیلم بازی کردن هم یک اسکار گرفتم در کلاس ششم. به خاطر اینکه فیلم بازی کردم و نصف سال تحصیلی رو مدرسه نرفتم. حالا سر چه درسی؟ درس پرورشی که همیشه بهترین بودم و خفن ترین کارها رو تحویل میدادم. ولی خب نمیدونم این ایده آل گرایی و استرس بیخود از کجا بود که به جون من افتاده بود. ولی واقعا نقشم رو خوب بازی کردم. فقط یه دکتری خوب تشخیص داد گفت یا داره میمیره یا داره فیلم بازی میکنه :) خدا بیامرزه دکتر حکیم رو.

خدا چیکارت نکنه جوجه تیغی که منو داری رسوای عالم میکنی! خب دیگه چی بگم؟ چند تا کتاب نوشتم. اولین کتابی که نوشتم زیرزمینی چاپ کردم. سفرنامه کربلا بود. اسمش بود پشت خرابه های شام و به قول بعضی ها بهترین کتابم بود. و سبکش جدید بود. ترکیب رمان مذهبی ،سفرنامه و رمان طنز بود. بعد رمان یک عاشقانه سریع و آتشین رو نوشتم که اونو چاپ رسمی کردم و قسمت هاشم تو ویرگولم گذاشتم. رمان بعدیم هم رفت ارشاد رد شد به نام پدر عشق بسوزد که اصلا عاشقانه نیست و طنزه. اون رو هم تو ویرگولم گذاشتم. روی اسماشون که اینجا گذاشتم بزنید میرید تو فولدر قسمت های رمان هام.

کتاب بعدیم هم کتاب اشعارم بود که اون هم مجوز گرفت و چاپ شد. حالا رمان خیلی تو ذهنم هست برای نوشتن ولی کی بخونه؟ یعنی پامون رو هر جا گذاشتیم خشکسالی شد. هم آمدیم نویسنده شدیم سرانه ی مطالعه از فرهنگ لغات حذف شد. خب دیگه چی بگم از خودم؟ بزار ببینم تا حالا چند تا اسنپ گرفتم؟ 2086 تا اسنپ گرفتم تا حالا و تپ سی هم نشون نمیده چند تا سفر رفتم تا حالا باهاش.

دو تا انتشارات هم جدیدا زدم : یکی اسنپ نوشت که از خاطراتم تو سفرهای اسنپم نوشتم

دیگری سفرهای مهدارپولو که سفرنامه هام هستن.

ولی خداییش اینکه تو این همه سفر فقط یکی دو نفر رو گذاشتم موسیقی گوش بدن خیلی کاره. و کل مسیر حرف زدیم و کلی چیزی شنیدیم و یاد گرفتیم. دیگه پستم طولانی شد! کرامات شیخ ما زیاده.

دوستان در کامنت ها اشاره کردند که به کلاس های شائولینم هم اشاره کنم. این کلاس ها را از وقتی زینب سه ساله بود راه انداختم. یعنی هفت سال پیش. و خب یک نوع سیستم و بازی هست که هم اینطوری سر بچه ها گرم میشود هم می‌شد مدیریتشان کرد هم درس اخلاق یاد میگرفتن. هم تمرین احترام به بزرگتر احترام به کوچیک تر یاد میگیرن. و خب پاداش و جزا داشت هر عملشون و خلاصه به همه خوش می‌گذرد.

چیز دیگری که یادم رفت بگویم که گفتی هم نیست .. خب ولش کنید دیگر،گفتنی نیست دیگر. ریا میشه. ولی خب برای اینکه بقیه یاد بگیرند وقتی میروم حرم اول از همه برای همه دوستانم دعا،میکنم و بعد برای بعضی ها که التماس دعای ویژه دادند دعا میکنم و اگر اکانت ایتاشان را داشته باشم فیلم میگیرم و سلام اختصاصی میدهم و اختصاصی دعایشان میکنم. حس خوبی دارد هم برای من هم برای آنها. برای من چون میبینم کسی را دارم که بتوانم برایش دعا کنم ، برای آنها هم چون می‌بینند کسی هست که به یادشان هست.

در آخر میتونم به مقام جوان ترین صلوات فرست اتوبوسی خودم اشاره کنم. که وقتی با خط ۶۲ دارم میرم حرم دو سه بار بلند میگویم برای شفای بیماران، برای تعجیل و سلامتی آقا امام زمان و آخر مسیر هدیه به امام رضا علیه السلام صلوات بفرستند.

پست قبلیم مظلوم واقع شده اونم دوست داشتید بخونید:

پیرمرد پیراهن قرمز پوش بی جنبه