دلنوشته ای برای شما

صبح های جمعه را همیشه دوست داشتم و اصلا دلم نمی خواست تا ظهر نشده بابا پیکان سفید یخچالی اش را روشن کند و برویم جایی.

دلم می خواست بالشی بردارم و دراز بکشم جلوی تلویزیون و جزء به جزء حرکاتتان را ضبط کنم. با قاطینگا و پاتینگا از روی بالش بلند شوم و پاهایم را به زمین بکوبم. خودم را در جزیره ای دورافتاده تصور کنم با آدم هایی که یک عالمه سوال دارند و جوابشان را من هشت ساله می دانم چون از دنیای تلویزیون و پنکه سقفی و آتاری آمده ام.

قاطینگا و پاتینگا
قاطینگا و پاتینگا

یا دکتر نینیان را ببینم و غش غش با ادا و اطوارهای نی نی ها بخندم.

من از دختر کوچولو ی درونم ممنونم به خاطر تند و تند بیدار شدنش در صبح جمعه، کورمال کورمال بین ملحفه های جمع نشده به دنبال کنترل تلویزیون گشتن تا فیتیله جمعه تعطیله را ببیند.

حالا هم به وقت بیست سالگی، تمام جمعه هایم رنگی است و فیتیله شان روشن است، حتی اگر همه شان یک جور بگذرند، هنوز رنگارنگ و پر آهنگ اند. دلیلش هم شما هستید، عموهای فیتیله ای.

شما مجری، بازیگر و مرهم بودید برای ما دهه هفتادی ها و هشتادی ها و پدرها و مادرهامان. شما به ما در بین خندیدن ها و شوخی ها یاد می دادید زندگی را اما حالا تلویزیون به وقت کوچک تر ها سوت و کور است و بچه ها از شنبه تا جمعه چشم هاشان توی گوشی هاست. بازی هایی که هر وقت طلب کنند هستند و از آن ها آدم های لحظه ای می سازند، آدم هایی که وقت و قرار و جمعه نمی شناسند چون در لحظه هر چه طلب کرده اند توی گوشی هاشان بوده.

کاش باز هم باشید و باشند کسانی که برای کودکان دغدغه دارند تا بچه ها به وقت بزرگ شدن وقتی توی خاطراتشان غرق می شوند، بروند به جایی گرم و نرم، امن و بی حاشیه و برای لحظاتی دنیا را واقعی تر و رنگی تر ببینند.

به وقت قدردانی از شما و تمام سرمایه گذاران و خاطره سازان کودکی هامان،

ما جای دنج و گرم و رنگی کودکی مان را مدیون شما هستیم.

خداوند پشت و پناه ثانیه هاتان.

#محدثه_رضایی_زاده