هنگامِ وصلِ ماست به باغِ بزرگِ شب ،وقتی که سیبِ نقره ایه ماه میرسد...
تنها دنبال چیزی میگشتم که غرقم کند ...
داستان از اینجا شروع شد ک ...
میدونستم جز علی کسی نیست که حرفامو بفهمه
و علی هم سرکار بود .بنابرین دنبال هرچیزی میگشتم ک غرقم کنه و چند ساعتی از این عالم خلاص شم
دلم میخواست تو ویرگول یه پست جدید از ali.heccam یا وحید والی امیده باشه .ولی نبود .یهو یاد سوشیانت افتادم خیلی وقته چیزی ننوشته ولی باز جوابمو داد
دیدم خبری نیست رفتم سراغ اینستاگرامم
غرقم نکرد رفتم سراغ پینترستم
ولی باز غرقم نکرد و رفتم سراغ ملت عشق
غرقم نکرد و رفتم سراغ گوگل
غرقم نکرد و رفتم سراغ اسنپ چت
آخرم غرق نشدم و اومدم تو ویرگول و امیدوارم غرق بشم تو کامنتاتون...
ولی اجاق گاز از آشپزخانه مرا صدا میزند برم ببینم چیزی برای غرق شدن هست .گوشی ب دست میرم شما فعال باشید .تشکر
مطلبی دیگر از این انتشارات
گزارش کار
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر سفر سفر
مطلبی دیگر از این انتشارات
رکود...🍃