صبا گر چاره داری، وقتِ وقت است...

زندگی میکنیم، روز، شب، آسمون، موسیقی، کتاب و... به راستی زندگی چیست؟

"بند کفشی سیاه بر پوتین سفید؟"

گاهی انقدر به ابعاد پیچیده زندگی توجه کردم که حالا میبینم بسیاری از ساده ترین امور را بلد نیستم!

مثلا نمیتونم یه بسیکوئیت انتخاب کنم! نه اینکه کلا نشه، خیلی سخته برام از بین ردیف خوراکی ها یه چیزی رو بردارم... زود پرخاشگر میشم... یا چه میدونم، گاهی بی پرده یه چیزایی رو میگم که نباید گفت...

چی کار کنم؟! همینه که هست...

باید یه نظم مجددی به کارام بدم، سه ماه اخیر تماما ول چرخیدم و فی الواقع کار خاصی نکردم جز گذر عمر... اصلا باید کار خاصی کرد...؟!

یکم شعر دلم میخواد... از اوناش که وقتی میخونی یهو انگار یه باد خنک میره زیر آستینت...

در زمستانی گرم، تمنای هوای سرد دارم...

راستی؛ تُن ماهی + نیمرو + سیگار ترکیب بی نظیری میشه، تازه کشف ش کردم... باید همزمان باشه، یعنی نون رو باز میکنی، تن ماهی و نیمرو داغ رو میزاری لای نون، میبری در دهان و پکی بر سیگار میزنی... خیلی خوب میشه، حتما امتحان کنید...