٣١ شهریور
گرد گیری ها رو انجام دادم و ظرف های صبحونه شستم و چون عید تولد پیامبر بود، به نیت ایشون غذای خوبی درست کردیم.
چند روزی بود درگیر کارد زدن زیتون ها و بعد تميز کردن برنج بودیم و دیگه ٣1 شهریور نوبت به تميز کردن نخودها رسیده بود🙃
آخرین عصر شهریور، شبیه مادر بزرگ ها، شال و کلاه کردم و توی هوای خنک عصر مشغول تميز کردن نخودها شدیم.
خدا رو شکر روز خوبی بود اما دوتا خبر حالم رو گرفت. اولیش خبر پارتی بازی توی قبولی دانشگاه فرهنگیان یه عده و حق دیگران ضایع کردن و دومی هم دعوت نشدن به مصاحبه مدنظر...
اما حقیقتا خوشحال شدم دعوت نشدم چون میدونستم قبولی توی اون رشته های شرایط خاص، منو و زندگیم رو محدود میکنه و مناسب آدمی مثل من نیست، البته نه به لحاظ جوی بلکه به لحاظ شرایط کاری سنگین...
اولین بار بود که اینجور نشدن ها باب دلم بود، اما خب دوست داشتم دعوت بشم و توی نتیجه نهایی قبول نشم. ولی این لطف خدا بود که امیدوارم نکرد بي خود و بي جهت☺️
وسایل مدرسه گل همیشه بهارم رو آماده کردیم و بالاخره امروز راهی کلاس یازدهم (ج) تجربی شد...
الهی شکر🌱
یکشنبه ١ مهر ماه سال 1403
حوالی ساعت 24:30 شب
مطلبی دیگر از این انتشارات
توصیف
مطلبی دیگر از این انتشارات
50 دلیل برای اینکه......هنوز ادامه میدم👀
مطلبی دیگر از این انتشارات
شرح این روزهایم