از هر سو که بروی در پایان خط گورکن انتظار تورا میکشد. (ویکتور هوگو )
طعم آهن زنگ زده
دست هایش را یکبار به جیبش برد تا مطمئن شود آنها را از در جدا کرده ، جیرینگ جیرینگ کلید تنها آهنگی بود که میتوانست تحملش کند ، آشپزخانه انگار سردخانه ای باشد ، گوشت گوسفند کشته شده ، سبزی هایی که از خاک بیرون کشیده شدند و یادش رفته آنها را داخل یخچال بگذارد ، مثل خودش پوسیده اند ، همه جا سرد بود ؛ به مقنعه اش دست نزد ، همسایه ها چند طبقه بالاتر از خانه اش منتظر او بودند ، تا وقتی که جان بدهد بعدش بریزند سرش و تکه بزرگه اش دم گوشش بماند . یکی از شعله ها را با فندک مستطیلی روشن میکند ، این چندمین فندکی است که از دست او گرفته ؟ یادش نمی آید ، شعله فندک دستش را سوزاند ، یک ، فقط روی دو انگشت شستش کمی لاک مانده ، بقیه لاک انگشتانش را آب با خودش برده حوصله لاک زدن ندارد ، این همه چایی کی تمام شد ؟ دلش برای چای گرم تنگ شده ، میلی برای خوردن نهار ندارد ، فقط میخواهد زودتر برگردد به تابستان ، و تا لنگ ظهر بخوابد ، دو ، با صدای مادرش از خواب بیدار شود صبحانه را بخورد با کبک های پر بسته بازی کند ، عصر ها همبستنی آب شکر را به نیش بکشد ؛ بچه ها خوابند ، در این سردی بی امان خوابیدن خیلی میچسبد ، دلش برای سنگک های قندی تنگ شده، اما خیلی وقت است همه سنگک ها سیاه سیاه شده اند ، انگار دود سیگار را با کاردک همه جایشان کشیده ای ، سه ، کاش همانجا مانده بودم و برف سقف را میشکافت ، چهار ، بهمن استخوان ها را خورد میکرد ، اما همه چیز گرم بود ، بدون قرص ، بدون بخاری ، بدون آنها میتوانستی زنده بمانی ، اما اینجا چرا باید زنده ماند ؟ پنج
باز هم دیر کرده ، حالا باید شام را قندیل بخوریم ، خیلی وقت است دیگر عرق نمیکنم ، فقط عرق سرد ، بیشتر از آنچه فکرش را میکردم خسته ام انگار پشت سر هم چندین و چندین بهمن ازرویم رد شده ، شش ، دلم ضعف میکند ، انگار همه آبغوره های داخل حیاط را یکجا سر کشیده ام ، پس این طعم زهرمار داخل دهنم کی میخواهد تمام میشود ؟ ، هفت ، کاش میشد همه حرف هایم را داخل نامه بنویسم اما از سیاهی کاردک میترسم عوضش بهمن بعدی را نمیبینم.
او هفت تا قرص را بالا انداخت ، همسایه ها بالای سرش جمع شدند ، بچه ها خوابیدند و بخاری هم سوخت تا سیاهی را بیشتر کند .
پ.ن : تقدیم به خاله عزیزم که هیچوقت او را ندیدم ، خود خواهی ام به او رفته ، هیچکدام از جواب ها را به هیچکسی نشان نداد ، و ما ماندیم و مشتی از سوال که چرا ؟ این قدر زود؟ بدون نامه ؟ بدون توضیح ؟ او خیلی وقت پیش خودش را از جمع ما حذف کرد .
مطلبی دیگر از این انتشارات
درونم سکوتی فریاد می زند
مطلبی دیگر از این انتشارات
چشم خدا
مطلبی دیگر از این انتشارات
پرتگاه..