در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
ساعت شنی و زندگی: برای تو هم واضح تر داره میشه؟
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
از دورانی که بشه اسم «آدم» روی ما گذاشت، شاید یعنی همون دورانی که وارد دبیرستان شدم، علاقه زیادی به quote ها یا همون جملات بزرگان، داشتم. هنوز هم برام شگفت انگیز هستن.
چرا؟
هر انسانی، از همون بچگی تا زمانِ حالش، مجموعه ای از تجربه های مختلفه. هم تجربیات روحی و هم فیزیکی و نتیجه همه اون تجربیات هم میشه اون آدمی که داره توی زمان حال زندگی میکنه. شاید بیراه نگفتن که آدم ها چیزی جز گذشته خودشان نیستن. خلاصه اینکه این quote ها از این نظر برام شگفت انگیز هستن که انگار عصاره و خلاصه ای از تمام تجربیات اون شخص هستن.
امروز این جمله از شخصی به اسم Jean Paul خواندم که ظاهراً از نویسنده های قدیمی آلمانی بوده و به خاطر رمان ها و داستان های بامزه و طنزش شناخته میشه:
The more sand that has escaped from the hourglass of our life, the clearer we should see through it.
هرچه شن بیشتری از ساعت شنیِ زندگی ما فرار میکنه، واضح تر میتانیم اونطرفش رو ببینیم.
اگه زندگی رو به یه ساعت شنی تشبیه کنیم که هر لحظه هم داره ازش میگذره، جمله بالا معنی قشنگی پیدا میکنه.
البته معنی اصلی see through میشه اینکه ما بتانیم ماهیت و واقعیتِ اصلی یه چیز رو ببینیم و ظاهرسازی ها و دروغ ها و غیره گولمان نزنن. ولی اینجا بصورت «اونطرفش رو ببینیم» معنی کردم که منظور نویسنده رو بفهمید راحتتر. وقتی تمام شن های یه ساعت شنی اون بالا هستن، جلوی دید ما رو میگیرن و نمیتانیم اونورِ شیشه رو ببینیم. ولی همینکه کم کم این شن ها شروع میکنن رو به پایین میرن، ما کم کم میتانیم اونورِ شیشه رو ببینیم و از واقعیت ها و حقایق و چیزهایی که اونجا هستن، باخبر بشیم.
زندگی ما هم انگار همینجوره. وقتی سنمان کمه و تجربه و مهارت و علم و توانایی و شاید عقل کافی نداریم، نمیتانیم اصل و واقعیت ها رو راحت ببینیم و یجورایی جلوی چشممان گرفته شده. ولی همینکه این روزهای عمر، مثل شن های ساعت شنی، کم کم میگذرن، ما هم انگار کم کم واقعیت هایی رو میبینیم راجب خودمان و زندگی و یجورایی انگار اونورِ ساعت شنیِ زندگی رو میبینیم.
- مثلاً اینکه چه تنبلی هایی کردیم.
- چه اهمال کاری هایی کردیم.
- چه اشتباهاتی کردیم.
- چه مسیر های الکی و رویایی و فانتزی رو رفتیم.
- چه مسیرهایی رو باید میرفتیم ولی نرفتیم.
- کجا ها درست رفتار کردیم و فکر کردیم اشتباه بوده.
- کجا اشتباه بود و فکر کردیم درسته.
- یا شایدم چه کارهای درستی رو انجام دادیم و الان باباشان احساس رضایت داریم.
- چه چیزایی ارزشش رو داشتن و چه چیزایی نداشتن.
- کلاً چه گهی خوردی که نباید میخوردی و برعکس.
- و شاید خیلی چیزهای دیگه...
حضرت علی (علیهالسلام):
کمتر چیزی بوده که وقتی از دست رفت، دوباره بازگردد.
(امالی طوسی، ج ١، ص ٢٥١)
مخلصات،
مطلبی دیگر از این انتشارات
لیموخان: گربه طمع کار
مطلبی دیگر در همین موضوع
نامه ای به فرزندم در باب کتاب خوانی
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
سه کتاب داستان فلسفی که باید تجربه کنیم