ویرگول
ورودثبت نام
آلتین🥀
آلتین🥀پرنده ای که مرده بود ، به من پند داد ؛ پرواز را به خاطر بسپارم
آلتین🥀
آلتین🥀
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

رزی در دنیای زیرین p4

با حرص می چرخم و با تصویر خودم در آیینه مواجه می شوم .

نوک انگشت هام تیز شده و گوش هام کشیده .

چشم هایم تیره تر شده اند و پوستم سفید تر و پاین موهام مانند او رنگین شده اند به رنگ زرشکی .

وحشت کرده ام ؛ ولی خدایی با موی رنگ شده جیگر می شوم .

او کنارم است حالا و می گوید :

- دیدی گفتم عزیزم .

حالا نظرت چیه ، با من ازدواج می کنی و میشی ملکه ی قلمروی رز سیاه یا تمام عمر چند هزار ساله ی نفرین شده ی خودت رو صرف فرار از قلمرویی غیر قابل ورد و خروجی که سال ها وقت گذاشتم و برای تو ساخته ام فرار کنی ؟!

با دست هایی مشت شده و دندون هایی که روی هم قفل شده اند غریدم:

- الان انتظار داری بهت جواب بله بدم ؟!

آروم گونه ام رو نوازش می کنه با آن دست های گرمش لب می زنه :

- هر وقت دلت خواست بگو؛ ولی این رو یادت باشه که من همیشه به یادتم و دوست دارم ، میرا !

تو انسان فانی نیستی بلکه شیطانی قدرت مندی .

من تو باهم می تونیم کل دنیای شيطان ها رو بگیریم .

- تو من رو برای منفعت خودت می خوای نه عشق .

با اخم های در هم صدای ناراحت می گوید:

- می تونم مجبورت کنم ؛ ولی به میرام حق انتخاب دادم .

پوزخندی به میم مالکیت آخر اسمم می زنم و به سمت تخت می روم و خودم را در زیر آن همه بالشت و تور پنهان می کنم و می گویم :

- آقای پادشاه بفرمایید بیرون می خوام بخوابم .

صدای قدم هاش به جای دور شدن نزدیک میشه و بعد بالای سرم با آن سایه ی بلندش می ایستد .

از گوش چشم نگاهش می کنم که تا کمر دولا شده روم.

به خدا الان می کشتم ؛ ولی نه فقط گونه ام رو می بوسه و می گوید :

- تا حالا شیطانی دیده بودی که مو ببافه ؟

منتظر جواب نمیشه و در عرض چند ثانیه غیب میشه .

انگار که نه انگار اینجا بوده .

اگه عطرش نبود شک نمی کردم که توهم زدم .‌

******

با صدای یک نواخت ، خش دار ، مهربون و آشنا که صدایم می کند بیدار می شوم ؛ ولی حال ندارم که چشم هایم رو باز کنم .

در همون حالت خمیازه ای می کشم و کش و قوسی به بدن خسته ام می دهم .

با خنده می گویم :

- بابا دیشب یک خواب خفن دیدم یادم باشه برات تعریف کنم !

با بر خورد چیز پشمالوی نرمی به صورتم با ذوق چشم هام رو باز می کنم و سر جام می شینم .

دمش رو تو دستم می فشارم و با هیجان می گویم:

- آره ، آره .

خواب نبود !

کالایاس با خنده می گوید :

- دمم رو داغون کردی .

آروم به گونه ام می مالمش ، بسیار داغ .

حتی از بالشت پتوی نامرتب مشکی رنگ من هم گرم تر .

دمش رو رها می کنم و می گویم :

- کالایاس، چه جوری بفهمم قدرت هام چیه ؟!

کنارم جا خوش می کند روی تخت و موهای نامرتبم رو که دیشب بازش کردم و بعد خوابیدم ؛ چون عادت دارم رو کنار می زند .

لبخند عمیقی دارد و می گوید :

- امروز بهت گفتم که چقدر دوست دارم ؟!

سعی می کنم جلو خمیازه کشیدنم رو بگیرم و با سر به سر جای قبلیم بر می گردم که همون قدر هم هنوز گرمه .

او با خنده می گوید :

- بلند شو تنبل خانم .

در میان خواب و بیداری می گویم :

- بگیر بخواب دیگه !

او با نا باوریم و ذوق می گوید :

- الان یعنی کنار تو بخوابم ؟!

انگشت شصتم رو با بدبخته از زیر پتوی سنگین و داغ در میارم و به علامت موافقت به سمت صورتش می برم .

تمام وزنش رو روی بالشت کنارم می اندازد و تخت پایین می رود .

آروم می خوابم ؛ ولی متوجه می شوم که هر ثانیه نزدیک تر می شود تا اینکه دقیقا چونه اش روی پوست شونه ام است .

نفس های عمیق و داغی می کشد و دستش روی کمرم .

آقا خدایی بهش نمی خوره موجود پلیدی باشه .

مهربون و آروم.

صداشم خوبه .

خیلی هم نمک.

بیشتر بجای پادشاه شبیه پسر بچه ی مامانی .

لبخند به لب خوابیده است و من چند دقیقا است زل زدم بهش و سعی می کنم دستم دراز نشه و موهاش رو از پیشونیش کنار نزد .

به درک می خواد بیدار شه .

موهای سیاهش رو کنارم می زنم و آن ها از دمش نرم تر هستند.

دستی که تا لحظه ای قبل کنارش بود دور کمرم تاب می خورد و من رو دوباره به حالت خوابیده باز می گرداند و صورتش رو تو گودی گردنم می کند .

نفس های منظمش قل قلکم می دهد و من با لبخند عمیقی درست مانند آب استخری که توش این شازده نه نه پادشاه من رو دزدید و بعد آورد تو دنیای خودش که بهم بگه یا زن من شو یا مجبوری تا ابد اینجا زندگی کنیم گویم :

- کالایاس ، میشه من رو ببری قلعه رو نشونم بدی ؟

سر جایش سیخ می شود و من رو کمر می خوابم تا نگاهش کنم .

مو های مشکی زرشکیش هر کدوم به یک طرف تاب خورده اند و شکسته اند و چشم هایش خمار خوابند .

با صدای خواب آلود می گوید :

- فکر فرار رو از سرت بیرون کن میرا !

دوباره با کله در تعدادی زیادی بالشت فرو می آید و درحالی که سرش به روب اون ور من رو به سمت خودش می کشد .

راه در رویی نزاشته برای همین پاهام رو تو بغلم جمع می کنم و خودم رو کوچولو شده به سینه اش می فشارم یا بهتره کمرم رو به سینه ی قوی اش تکیه می دهم .

موهایم دوره ام کرده اند و من شبیه کودکی نو پا در بغل او ارام گرفته ام .

شیطان مهربان من .

ولی خدایی اگه همه ی شیطان ها انقدر خوشگلن که من با سر میرم جهنم به خدا .

صدای او به گویم می رسد که با اخم می گوید :

- میرا !

کتابداستانرمان کوتاهعاشقانهفانتزی
۹
۷
آلتین🥀
آلتین🥀
پرنده ای که مرده بود ، به من پند داد ؛ پرواز را به خاطر بسپارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید