ویرگول
ورودثبت نام
Hidden
Hidden
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

لبخند چشمها

زیباترین لبخند جهان را داشت

آن شب کنارم خوابیده بود

بیدار شدم و کنارش نشستم

به صورت بدون لبخندش نگاه کردم

انگار که یک‌ جنگجو بدون سلاح باشد

بیدار شد مرا دید و دوباره مسلح شد

به چشم های هم خیره شدیم

در چشم هایش نگاه کردم و تمام زندگی اش مثل یک فیلم نمایش داده شد

هیچ کدام پلک نمی زدیم

در من آتشفشانی بود که داشت مرا ذوب می‌کرد

چشم هایش پرده ی سینمایی بود که داشت شیرینترین فیلم جهان را اکران می کرد

من تنها تماشاگر این فیلم بودم

پلک هایش را بست

فیلم تمام شد

در آغوشش کشیدم

آن شب من خندیدم

و از آن شب فهمیدم هر که زیباتر می خندد ، درد های عمیق تری دارد...


لبخندچشمهاشیرینتلختماشاگر سینما
«فکرنوشته» های عقلانی هزاره سوم... . «دلنوشته» های احساسی قبل از میلاد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید