Hidden
Hidden
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

وقتی که رفت...

پشت سرم را دیدم

نبودی...

تو ساعت هاست که اواسط اردیبهشت ماه چمدان قهوه ای به دست پشتم را خالی کردی و رفتی...

و من

هر لحظه ماه تولدم به رسم عادت بار دیگر پشت سرم را نگاه می کنم تا شاید ردی از رد پایت

نخی از گوشه پیراهنت

انگشتری از دستانت...

تار مویی از گیسوانت...

بر روی زمین خیس از باران اردیبهشت ماه بجویم.

نیست...

تو همه چیز را با خودت بردی

حتی مرا...

حتی جانم را...



اردیبهشتتولدم مبارکجانمتنهاییرفتن
«فکرنوشته» های عقلانی هزاره سوم... . «دلنوشته» های احساسی قبل از میلاد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید