ویرگول
ورودثبت نام
سعید آذرنیا
سعید آذرنیا
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

قصه من و رویا هایم

فصل اول!!!؟؟؟

قدم زدن در خیابان چقدر برایم آرام بخش است وقتی که من و درختان و پیاده روها تک تنها قدم میزنم واطراف من کسی نیست .یک لحضه سکوت کنید و با من به این خلوت گاه دوست داشتنی وارد بشوید .

!!!فقط هرکس در یک مسیر جداگانه قدم بزنند

پشت سرم بدون هیچ جنبندی بدون هیچ صدای .فقط صدای آواز کنجیشک های آواز خوان !!

قدم زدن من همراه با احساسات من همراه میشود .لذت بردن از آن !نمی دونم به چه چیزی فکر کنم .؟به گذشتم به حال یا به آینده درهم گریخته .من دارم کجا میرم !خوب دوست دارم مسیر تا انتهای بی نهایت ادامه پیدا کنه ذهنم پر از خاطرات است و نمی دونم خاطرات مرا به کجا می کشانند !!!

فقط دارم قدم میزنم و خاطرات خود را دارم ورق میزنم دوست دارم وارد بهترین خاطراتم بشوم .خیلی سخته .نه ! نمی دونم ولی چرا دارم منفی بافی میکنم ؟//

وایسا من این همه خاطرات خوب دارم می خوام برم به دوران بچه گی هام جای که هیچ لحظه ای بدی تواون نببینم !! نمی دونم شاید تو اون دوران بچه گی هم خاطرات بد بود ولی چون من بچه بودم نمی دونستم .شاید الان که بزرگ شدم . این خاطرات رو مررو کنم واسم تالخ باشه .

احساس می کنم قدم زدن تو این پیاده روی خودم بهتر باشه .

دوست دارم تنهای فکر کنم تا نجات پیدا کنم از آنچه که هستم




این نوشته ها فقط نوشته نیستن بلکه از درون یک انسان بیرون می اید کمی تفکر

ادامه دارد......

داستانرمانقصهتخیّلاتتنهای
در حال تجربه کردنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید