هر دم در فکر و خیالم
تا راهی برای این درد بیابم
دردی که در دیار عشاق
هر دم کند تو را مشتاق
شیرینی که در آرزوی خسرو
رها کرد عشق و نکویی از خو
شیرینی به شیرینی کام خسرو شاد
فراموش کرد عهد و عشق فرهاد
فرهادی که به عشق شیرین
عهد کرد بر خود سخت و سنگین
شیرین تو را بود خلقی بس ننگین
که رها کردی عهد عشق دیرین
عهدی که بر آن فرهاد می دهد جان
تا تو را شود پربارتر طمع و چربتر نان