گر عاشق و مستی از دام خلق رستی
عشق باشد دلیل و مراد هستی
عشق نه به قیل و قال و رنگ و روست
نه در پی حرف مفت و بخیه و روفوست
عشق به نثار بی مراد جان و دل است
زبان کوته فکران ز بیانش الکن است
مواظب باش دلبندم که به عشقت محتاجم
جونون کار من نیست وقتی درگیر مهتابم
در تب و تابم که دلت را با عشق دریابم
نمی یابم عشقی که با آن به خلوت یابم
علف هرزه به بهای عشق نمی ارزه
تنم از جنون عشق هر دم میلرزه
علف هرزه چه تنها درگیر این غم بود
به خاطر لحظه ای غفلت بباید تنها بود
این سخن شاید بهتر از افروختن است
این آتش لاجرم به از با تو بودن است
در این روزگار پستی نمیابم حریف مستی
تو که هستی که با من عقد سخن بستی
نازنین درد تو درد من است مرحبا
صد افرین بر این صداقت مرحبا
گلی خوشبو در حال پر پرشدن
در تکاپوی زنده ماندن مرحبا
صدق گفتار از قلبی لطیف
پرتوی عشقش پر از مهر مرحبا
درد عطش در تشنگی از لب گل
چاک می دهد قلب عاشق مرحبا
خیالت چو می برای رندان می پرست
ذهن عاقلان مغشوش کند مرحبا
ز گل غیر عطر افشانی چه باید نازنین
لفظ عشق از لب گل شیرینتر مرحبا