morteza dehghan
morteza dehghan
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

کرایه تاکسی ( طنز)۲

?
?




سلا به همه ، من دوباره معذرت میخوام که یه داستان ۶ صفحه ای رو توی دوتا پست گذاشتم . خودتون میدونید دیگه؛ ویرگول در کامپیوتر و لپ‌تاپ خیلی باگ داره . منم که دارم با گوشی براتون مینویسم ??


دو کلام حرف دل ?‍?

• یه گله و یک پیشنهاد دارم: قبل از پیشنهاد باید بگم چندین بار پیش نویس ام پاک شدند!? موقع نوشتن ، نوشته می پره!? عکس میزاری باگ میخوره ! پست های قبلی ام رو زیر پست های جدید سین میکنم نمی ایند !?‍? بعضی از دوستان هم میگویند لایک که میکنی ، میپره!?? و....
یه پیشنهاد و بریم سر داستان : اگر که نوشته هاتون می پره ؛ اونا رو کپی کنید . مثلاً: من پس از نوشتن هر صفحه یک کپی از اول تا اخر متن داخل کیبوردم میکنم ، اینطوری دیگه نمی خواد هم مایوس بشی و هم لازم نیست از نو بنویسی?

ادامه داستان:

پس از آنکه مادرش ، شست حیدر را از وقایع اخیر اگاه ساخت ؛ من کلمه ، اوه مای گاد، را بر زبان آورده و پویه نموده و مگس کش را بر دستان کوه پیکرش مقدم تر و والا تر دانستم.« - خاک تو سرت ! انقدر بی عرضه هستی که نمی تونی حقت رو از یک مادر پسر بگیری ، برات متاسفم!?
+ بازم تو ! مگه نگفتم نیا وسط داستان ! ? برو پی کارت ! - ببین من میرم خاب ، ولی بعد از داستان جوری بزنمت که بی عرضه بودن، از سرت بپره!?

... « شوخی کردم ؛ همچین اتفاقی نیفتاد ، البته اینکه یک سطل اب بر روی کفـــش هایم خرج شد حقیقت داشت ، اما با یک معذرت خواهی یقه اش را رها نموده و بر زمینش نهادم . بازم شوخی» بدون معطلی به حرکت ادامه دادم تا به ایستگاه برسم ، پس از اینکه رسیدم ، اتوبوس نیمه پُرِ سبز فام مانند بادی از فاصله ۲۰ متری‌ام عبور کرد و به دلهره تبدیل شد زیرا با نبودن هیچ واحدی تا فردا صبح، ساعت ۷:۳۵ مجبور به سوار شدن بر تاکسی ای که من اولین مسافر آن بودم، شدم.

ممکن پیش خود تعقل و تفکر ? کنید که مشکل تاکسی چیِ که دلهره داری؟! نه آقا یا خانم ، مشکل مَرکب نیست ، مشکل کرایه تاکسی هست ، کرایه ! من فقط یـــک کارت اتوبوس و یـــک کارت بانک ملت همراهمه که اونم ماه به ماه وقتی رایانه « اشتباه شد یارانه » را می‌ریزند ، ازش استفاده میکنم??? « بخندید ضایع نشم!? » هیچی دیگه باید برم سراغ نقشه پشتــــــــــــــــیبان !:« ...۰۹۹ ، بـــــــیب بــــــیـب. الو سلام بِرار ! چه خبرا داداشی ? – بگو چی میخوای؟! « قربـــونش برم خودش میدونه چه میخوام!? »
+ داری یه ده تومان بریزی گیرم !؟ – نـَــــه! « این نه ، یعنی خیلی خُب باشه! » +دمت و زیرت و همه جات گرم و نرم !? خداحافظ ? – بای هانی!

راننده بیرون بود و داشت با همکارانش درمورد بیتکوین حرف میزد؛ منم روی صندلی شاگرد نشسته بودم . کیفی که به نظر برزنتی و آبی می امد را روی
صندلی نهادم و به پُست بانک نَبش همان حوالی ، قدم رنجه فرمودم ...

پس از اینکه در حال برگشتن و چپاناندن ده تومان پول به میان جیب بودم ، نگریستم که راننده تاکسی درحال جستجوی بنده است و ظُن بر آن داشته که بنده فرار نموده ام !? و تا اینکه حقیبة مرا مناظره کرد، نظرش تغییر نمود و با دیدن من اطمینان کامل حاصل کرد . نشیمنگاه خویشتن را بر روی صندلی شاگرد مَرکب نهادم ؛ خاک خوردن باسنم همانا ، پیدا شدن سه مسافر دیگر هم همانا ! به آن مسافران نگاه دقیق و عمیق و سنگین و اصولی و مستقیم ننداختم اما بعد از آنکه چیزشان را بر مرکب قرار دادند ؛ گویی مرکب شکست عشقی خورده و از ما تحت ناله برهم آورده و تضرع میکند ! ( همان بهتر که ویزیتشان نکردم!?) .... ،
...، خُب پس از گذراندن مدت نه چندان طولانی اما پر از استرس « استرس از چَپ کردن یا پنچر کردن ماشین، به دلیل سنگینی بیش از حد و غیر قانونی» تقریباً نزدیک مقصد بودم که پول را در آوردم و به ان نگاه کردم !،.... برگانم از پاچه شلوار کرمی ام ریخت به روی کفپوش ماشین ! پول پاره بود ! دیگه به بانک هم اعتمادی نیست . بهم پول پاره انداخته بود?? هیچی دیگه من مانی را یه چهار با تا کردم تا پارگی ان نمایش داده نشود ! مقصد را که سیاحت کردم ؛ مانی را به راننده دادم و گفتم :« همین بغل پاره میشم!». میدونید بهم چی گفت؟ گفت که :« برو داش عیبی نداره . با یه تیکه چسب هم درست میشه !؟ » منم که از خجالت داشتم اب میشدمُ میرفتم داخل جوب کنار پیاده رو ! ....، پیاده شدم و با شرمندگی روانه خانه ? شدم !

حقیبة: کیف?


پ.ن:
+ خُب ، کف‌زنْ بیا تا درستت کنم !

- ببین من روزی ده‌تا خرس جنگلی رو برای پیش غذا می‌خورم بعد تو میخوای منو درست کنی !
+ برو بابا ، تو نه سر پیازی نه ته پیاز !
....،
شب ? ۱۴۰۱٫۱۲٫۱۵
موفق ?


شکست عشقیداستانداستانکحال خوبتو با من تقسیم کن
...نَکنَد فِکر کنی در دلِ منْ دریاٰیت نیستْ _ جِنسْ دریاٰیت با اَشکانَم یکیست!...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید