بد زیستن٬ بیکیفیت زیستن٬ بد بودن
نزیستن٬ نفس نکشیدن٬ نبودن
بگذارید واقعیت را بگویم. اگر دچار موقعیت سطر اول شوید کسی برایتان تره هم خرد نمیکند. همه درگیر زندگیهای خودشان هستند. تعجبی هم ندارد. هر کس باید در ابتدا به خود اهمیت بدهد. اگر زیر کوهی از استرس و تنهایی و افسردگی و هر چیز دیگری که تحمل این لجنزار را سخت و ناممکن میسازد کمر خم کنید برای خانواده و دوستانتان اهمیت چندانی ندارد. در حد اینکه وقتی از شرایط باخبر شوند نهایتا سری از روی تاسف تکان دهند و دستی روی شانهات بگذارند و بگویند: خوب میشه. اگر هم بخواهند خیلی به خودشان زحمت بدهند شماره تلفن مشاوری را میدهند و توصیه میکنند وقت بگیری. اما وقتی زنگ خطر نبودنتان به صدا در میآید همگی بسیج میشوند تا دستگاه تنفسی شما از کار نیفتد. عجیب است. فاصلهی اهمیتی که آنها به ماهیت و وجود زیستن شما میدهند احساسی جز تنهایی به انسان القا نمیکند. آنها به مانند زندانبانی عمل میکنند که برایشان مهم نیس در سلولتان چه شکنجههایی روی شما اعمال میشود. تنها چیزی که برای آنان از هر چیزی بیشتر اهمیت دارد فرار نکردنتان است.
دیگر نقطهی غمانگیز ماجرا آنجاست که وقتی در آستانهی مرگ قرار میگیرید و به زعم خودشان نجاتتان میدهند شروع میکنند به صحبت کردن. بسیاری از آنها از این میگویند که اگر نباشی چنین میشود و چنان میشود. میگویند انتخاب نبودن خودخواهانه است. برای هیچکس اهمیت ندارد بودن به تو سخت میگذرد. سرزنشت میکنند که چرا میخواستی نباشی. فکر میکنند با عجز و لابه و گریههایشان احساسات تو را تحت تاثیر قرار میدهند ولی از آن چه در آن لحظات دستگیرت میشود غافلند. از حجم تنهاییای که آن لحظه به انسان هجوم میآورد خبر ندارند. در آن ثانیهها فکر میکنی چه ماهیت بیاهمیتی دارم. بعد از گریختن از چنگ مرگ هم کسی نمیپرسد مگر چه شده بود که انتخابت نبودن بود. کسی نمیآید بگوید بیا از اینجا به بعدش با کمک هم بهترش کنیم. همه میگویند اگر تو نباشی ما افسرده و غمگین و مستأصل میشویم. کسی از تو صحبت نمیکند. این حرفها را هم که میزنند از سر خودخواهی است. برای خودشان. چون زندگی آنها بدون تو دشوار میشود. چه اهمیتی دارد که زندگی تو الان و با وجود این تعداد از آدم دشوار و غیرقابلتحمل است. نه. نه. آنها حتی بلد نیستند تظاهر کنند میفهمند چه میگویی. تلاشی برای این کار نمیکنند. آنها فقط حرفهای تکراری خودشان را میزنند و در این شرایط است که سایهی مهیب تنهایی روی وجودت نقش میبندد. میفهمی از اینجا به بعد اگر قرار باشد ادامه دهی فقط خودتی و خودت. میفهمی دیگران فقط دم و بازدم تو را میخواهند. میفهمی زندانبانان از این به بعد گرزهایشان را سفتتر چسبیدهاند و تو تنهاتر از هر زمانی. ۱۴۰۰.۰۲.۱۲