-یعنی چی وقتی گریه میکرد، اشکش بو میداد؟
_باور کن. یکی دو بار که گریه نکرده پیشم، خیلی بارها. گریه میکرد با دستمالم اشکشو پاک میکردم، دستمال بوی خوبی میگرفت. اولش فکر کردم شاید بخاطر ریمیل یا کرمش باشه. اما نه، وقتایی هم که آرایش نداشت، اشکش بو میداد. خودش متوجه نمیشد. یکبار همین رو بهش گفتم ناراحت شد. گفت: «من دارم پیشت زار میزنم، اونوقت تو داری باهام لاس میزنی؟!» ولی بخدا، به جون خودش قسم، نه اینکه چون خاطرش رو میخواستم زده بود به سرم، نزده بود به سرم! واقعاً بو میداد اشکش! شبیه بوی برگ بود، شبیه بوی علف اما لطیفتر. یکجور خاصی بود.
-حالا چرا خیلی گریه میکرده؟
-چهمیدونم.
-خب جای بوییدن اشکش، نباید علت گریههاشو میفهمیدی؟
-نمیدونم ولی تو هم جام بودی، فقط اشکاشو بو میکردی، گوش نمیدادی به حرفاش.