ویرگول
ورودثبت نام
حسین دهقانی
حسین دهقانی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

اندوهِ بسیط.

روی صندلی یکی مانده به آخر اتوبوس نشسته‌ام؛
از پلی لیست قمیشی، اکنون "طلوع" در حال پخش است.
بغض، کل وجودم را فراگرفته و به قول قمیشی "قد هزارتا پنجره" دارم تنهایی آوازِ دلتنگی و درماندگی می‌خوانم.
خوب هم می‌خوانم...
از این وضع، درمانده‌ام.
وضعی که اینجا توصیفش امکان‌پذیر نیست.
هیچ جا نیست.
درماندگی‌ام هم همین است.
نه قابل بیان و توصیف است؛
نه گویا قابل حل.
این تنگیِ دل، در مقابل عقل و منطق که قرار می‌گیرد، آدمی به کل، هرچه را پیش از این در سر داشته فراموش کرده و یک آن، به خود می‌آید و می‌بیند درگیر جنگ میان این دو شده است...

من هم وسط این جنگ بودم و هستم؛
اما مشکل اینجاست تصمیمم را هم گرفتم و این بار، طرف منطق را گرفتم.
اما باز هم اتفاقاتی می‌افتد؛
چیزهایی می‌شود که نمی‌دانم چگونه بگویم؛ اما چیزهایی می‌شود که گویی تصمیمی نگرفته‌ام...

اصلا نمی‌دانم این متن هم سر و ته خواهد داشت یا همچون این مشکل ما، گویا مدام سر و تهش ساخته می‌شود و مجدداً تخریب می‌شود..

دلم گرفته؛
شاید توان ابرازش را ندارم.
اما می‌دانم دقیقا همچون قمیشی "همه‌ش حس می‌کنم انگار رو سینه‌م کوه آواره..."
همه چیز الآن برایم "یه درد دیگه ای داره.."

نمی‌دانم راهش چیست.
از خودش پرسیدم؛

خودش می‌گفت شاید راهش "نبودن" باشد.
شاید...
شاید مدتی کوتاه یا بلند، باید "نبود".
باید نباشیم‌.
باید نباشیم؛ بلکه این دوراهی دست از سر ما بردارد؛
بلکه این جنگ تمام شود و مدتی آتش‌بس اعلام شود.
نمی‌دانم.
همین هم طاقت‌فرساست.
خیلی بیش از چیزی که تصورش را کنید..
سخت است چندوقت نباشی.
خصوصا برای او...

اما خب،
شاید تنها راه باقیمانده همین است..
نمی‌دانم.

قلمم مدت‌ها خشکیده بود.
همین غم و اندوه بسیطی که در حال تجربه‌اش هستم، شاید مرکب شد برای قلمم.
بانیِ خیر شد.
قلمم از خشکی درآمد.

اگر اعتقاد دارید، برایم دعا کنید.
اگر هم ندارید، آرزوی خیر کنید.

همین.

#حسین_دهقانی

اندوهغمنویسندگیمسیردلتنگی
در جستجو...! روزمرگی‌ها و علائقم: https://t.me/Aghaye_Daal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید