آیدا·۴ سال پیشافسردگییه وقتایی خسته میشی هر کاری میکنی خستگیت در نمیاد . نمیدونم شایدم کاری نمیکنی احساس میکنی داری کاری میکنی ! آخهمیدونی چیه یه لذت خاصی توی ا…
آیدا·۴ سال پیشماه پشت ابر نمیمونهداشتم به آسمون نگاه میکردم ابر بزرگی که خاکستری پوشیده بود و معلوم بود که حسابی دلگیره در حرکت بود . کجا میرفت ؟ از غرب بهشرق . دنیال چی می…
آیدا·۴ سال پیشبارونابرها از قطرات آب تشکیل شدهاند. در داخل ابرها، قطرات آب به یکدیگر میپیوندند و سبب بزرگتر شدن قطرات میشوند. در ادامه ایناتفاق، قطرات آب س…
آیدا·۴ سال پیشپسرا قوی ترن ... نه ...قدیما بچه ها میخوندن پسرا شیرن مثل شمشیرن دخترا بادکنکن دست بزنی میترکن ولی بابای من همیشه میگفت قوی باش مثل یه دختر، دخترا خیلی قوی هستن ک…
آیدا·۴ سال پیشلیلی مجنونوارد زیر زمین قدیمی شد درسته قدیمیه ولی ذره ای خاک نیست مادربزرگ همیشه همه جای خونش از اون در چوبی کوچه گرفته تا حوضفیروزه ای رنگ خونه ، تا…
آیدا·۴ سال پیشپیرزن نقاشی روزگاردست مادربزرگمو گرفتم به نقاشی های روی دستش نگاه میکردم که روزگار با دقت و حوصله زیاد با قلموی خیلی باریک رو دستش خطهای ریزی انداخته بود . و…
آیدا·۴ سال پیش۸ مارچمیگن زمانی که دعوت میشی به این دنیا خودت انتخاب میکنی لباس چی بپوشی لباس زن بودن یا لباس مرد بودن .خیلی خوشحالم که در این زندگی لباس زن بود…
آیدا·۴ سال پیشدختر ، تازه عروس ، مادر و مادربزرگدختری را میشناسم از یک هفته قبل از روز مادر در تب دوری از مادر آسمانیش میسوزه و به زبون نمیاره فقط عکسای دونفره هر کس بامادرش رو لایک میکنه…
آیدا·۴ سال پیشپیانوبتهوون ، باخ ، شوپن ، کلایدرمنمثل داوینچی عشق رو نمیدیدن که مونالیزا خلق کننمثل شکسپیر عشق رو تصور نمیکردن که رومئو ژولیت رو بنویسندمثل سعد…
آیدا·۴ سال پیشمادر بزرگ ، روزگار و نقاشیدست مادربزرگمو گرفتم به نقاشی های روی دستش نگاه میکردم که روزگار با دقت و حوصله زیاد با قلموی خیلی باریک رو دستش خطهای ریزی انداخته بود . و…