آیدا
آیدا
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

لیلی مجنون

وارد زیر زمین قدیمی شد درسته قدیمیه ولی ذره ای خاک نیست مادربزرگ همیشه همه جای خونش از اون در چوبی کوچه گرفته تا حوضفیروزه ای رنگ خونه ، تا همین زیر زمین برق میزنه . این زیرزمین با پنجره های کوچیک و صندوقچه های قدیمی ، چمدون های قدیمیقفسه های کتاب ، قفسه های ترشی که الان خالی هستن و قفسه های آلبوم عکس اونو یاد بچگیاش میندازه به سمت قفسه کتاب میرهدنبال کتاب لیلی و مجنون پدر بزرگ میگرده صدای بم خش دار پدربزرگ تو گوشش می پیچه که همیشه برای مادر بزرگ میخوند

*مرا تا دل بُوَد، دلبر تو باشی

ز جان بگذر که جان‌پرور تو باشی*

کتاب لیلی و مجنون نظامی گنجوی با جلد قرمز و طرح مینیاتوری از لیلی و مجنون که روی کتاب نقش بسته پیدا شد . کتاب رو برداشتگوشه ای کنار چمدون های قدیمی نشست و مشغول خواندن کتاب شد .

ساعتی بعد سرش رو بالا اورد تا استراحت بکنه به چند چمدونی که پشتش قرار داشت تکیه داد نگاهی به چمدونها انداخت روی چمدونبالایی با دست خط پدربزرگ و با ماژیک نوشته شده بود یادگاری لیلی چمدون رو باز کرد تمام یادگاری های مادربزرگ تو این چمدون بودچندتا عکس قدیمی دو نفره با پدربزرگ شونه چوبی سرش و آینه دستی چوبی قدیمی لباس زرد رنگ که دور یقه و آستین هاش رو خودمادربزرگ گل های قرمز و زرد کوچیک گلدوزی کرده بود . و اعلامیه فوت مادربزرگ که پشتش با دست خط پدربزرگ نوشته شده بود .

*چقدر زود تنهام گذاشتی*

مرا تا دل بُوَد، دلبر تو باشی

ز جان بگذر که جان‌پرور تو باشی

لیلیمحنونمادربزرگپدربزرگگلدوزی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید