تمام اون روز رو محو تماشای یه گل بودم ، گل آلاله زیبا . محو تماشای رقصی که با نسیم اجرا میکردند ، موزون ، زیبا ، آهنگین . نسیمبا صدای گوش نوازش شعر زیبایی زمزمه میکرد همزمان دست در دست گل می رقصیدند و می رقصیدند . از طلوع آفتاب لحظه لحظه گلرو زیر نظر داشتم زمان طلوع ، گل انگار لبخندی به لب داشت و شاد بود انگار میدونست که روز جدیدی در انتظارشه . به وقت نیمروزگرمای خورشید خانوم با شدت بیشتر به گل تابید و گل رو شکفته تر کرد غروب بود که باران شروع به باریدن کرد و اشک شوق تک تکگلبرگ های گل رو پوشاند . شب شد . ماه شب چهارده ، آخرین ماه کامل قرن ، اجازه نداد صورت گل در تاریکی شب گم بشه . شبهنگام به زندگی امروز گل فکر کردم . چقدر شبیه زندگی ما آدماست . ما می رقصیم ، می نوازیم ، می خندیم ، اشک شوق میریزیم . اماما تنها نیستیم ما با نسیم و باران ، خورشید و ماه یکی هستیم ، اون ها هستند که ما رو خوشحال میکنن ، لبخند به لبمون میارن ، باعثمیشن اشک شوق بریزیم و چراغ راهنمامون میشن در تاریکی .