Emily
Emily
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

بَرایِ نُسخِه یِ مَن




برای آخرین بغل امن زندگیم

برای آخرین موشک های کاغذیم

برای آخرین خونه های بالشتیم

برای آخرین اکیپ های صمیمیم

برای آخرین املا ی تجدیدیم

برای آخرین خرداد تابستونیم

برای آخرین اخراجی هفتگیم

برای آخرین توپ پلاستیکیم

برای آخرین آشپزیم با گل

برای آخرین باری که جا شدم رو تاپ تو پارک

برای آخرین تکیه گاه پشتم

برای آخرین بوسه های زوری مادربزرگ

برای آخرین نامه ها به بابام

برای آخرین بادکنک های فراریم

برای آخرین جوجه های تو حیاط

برای آخرین آب بازی تو کوچه

برای آخرین یخمک

برای آخرین مسافرت با ادم های زیاد

برای آخرین شمال دلچسب

برای آخرین موی مشکی مامانم

برای آخرین بغل های خواهر

برای آخرین رنگ انگشتی

برای آخرین قصه ی مامان بزرگ

برای آخرین خواطره های دایی

برای آخرین جایزه برای کار خوبم

برای آخرین باری که قدم مناسب اسکوترم بود

برای آخرین جمع صمیمی

برای آخرین باری که گریه کردیم از خنده

برای آخرین باری که سبزی عید رو رها کردیم

برای آخرین باری که روی کول بابام بودم

برای آخرین تیله بازیم

برای آخرین باری که دیدیم آنشرلی

برای آخرین باری که آش تو دیگ هم زدم

برای آخرین باری که دیدیم از رو آتیش

برای آخرین باری که با عصا قلقلکم دادن

برای آخرین تماس های زوری

برای آخرین افطاری های طولانی

برای آخرین لبخند مامان بزرگ

برای آخرین لبخند بابا بزرگ

برای آخرین باری که پشت چادر مامان بزرگ رو گرفتم





برای تمام آخرین بار هایی که کسی بهم نگفت آخرین باره:)
آخرین بارنوستالژیقدیمیگذشتهزندگی قدیم
یک نویسنده ی ناقابل که مینویسد از چیز هایی که می‌بیند،میشوند و می‌گوید:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید