Emily
Emily
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

مو های مشکی مادرم!

چند وقت پیش مادرم ازم خواست ازش عکسی بگیرم و آن را برایش بفرستم عکس را گرفتم و وقتی اومدم ببینمش دیدم موهاش چقدر سفید شده قلبم ترک خورد انتظار این حجم از سریع بودن زمان رو نداشتم توقع نداشتم انقدر زود بگذره،توقع نداشتم موهای مشکلی پرش بشه موهای سفیدی که کم پشت شدن عکس دو نفری بود نفر دوم پدرم بود شخصی که برایم از هر چیزی یا کسی مهم تر است دیدم ریش های آن هم سفید شده یکم تایم نیاز داشتم تا اشک چشمانم را بپوشانم تا وقتی خواستم متن را بنویسم راحت باشم

میدونم هیچ وقت اینجا رو حتی پیدا نمیکنید اما ازتون معذرت می‌خوام که جوونیتون رو گرفتم و مامان معذرت می‌خوام که انقدر اذیتت کردم هیچ وقت نتونستم بگم دوستتون دارم اما خواستم بدونید با تک تک سلول های بدنم دوستتون دارم.


مادرپدرزمان
یک نویسنده ی ناقابل که مینویسد از چیز هایی که می‌بیند،میشوند و می‌گوید:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید