ویرگول
ورودثبت نام
الف به توان ۲
الف به توان ۲دلیل زنده بودنم در این دنیا چیست؟دنبال یافتن جواب این سوالم!(زندگی‌نامه الف به توان دو)
الف به توان ۲
الف به توان ۲
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

دختری که با افسردگی می‌جنگد

بالاخره بعد از ساعت‌ها کلنجار رفتن باخود،به کمک اقای میم بلند شدم و به اشپزخانه آمدم.اقای میم زباله ها را جمع کرد.من پای ظرفشویی ایستادم.اقای میم ظرف های پخش و پلا درهال را جمع کرد و برای من اورد.ازم پرسید:میخوای با کف بشوری من با اب؟

گفتم:نه،فقط اون ظرفهای تمیز رو بذار تو کابینت!

و این‌کار کرد.من شروع کردم به شستن.بدترین قسمت اون‌جایی بود که یکی از قابلمه ها کاملا کپک زده بود.حالم بد شد و شروع کردم به داد و بیداد‌.اقای میم قابلمه را برداشت ان را پر اب کرد و گذاشت رو اجاق گاز.گفت :اینجوری درست میشه!

کنارم ایستاد.من بدخلقی می‌کردم ولی اقای میم کنارم بودو ظرفهایی که من با کف می‌شستم او با اب آنها را می‌شست.هنوز کلی ظرف مانده بود که گفت :من باید برم بخوابم.ساعت ۳ باید بیدار بشم برم سرکار.گفتم :باشه!

ادامه دادم.حالم داشت جا می‌اومد با اینکه احساس خستگی می‌کردم ولی فکر کردم میشه امشب تمومش کنم.میتونم بهم ریختگی یکی دو هفته ی گذشته را جمع کنم...

قابلمه کپک زده را داشتم لیف می‌کشیدم که اقای میم از اتاق اومد بیرون گفت:تموم نشد مگه؟میخوام بخوابم.

عصبی شدم.داد زدم:الان تموم میشه.

لامپ های هال را خاموش کرد.اعصابم بیشتر بهم ریخت.هنوز داشتم لیف می‌کشیدم.محکم تر لیف کشیدم.صدای اقای میم بلند شد:تموم نشد؟

زودی قابلمه را اب زدم و توی دلم غر غر کردم که بدتر از همه با کسی باشی که درکت نکنه.هی غر زدم که الان دستم گرم کار شده مجبورم متوقفش کنم.یهو به ذهنم اومد که شاید اقای میم همین حرف رو درباره ی من میگه!شاید میم هم داره فکر میکنه که من درکش نمیکنم.خسته از سرکار اومده و فردا زود هم باید بره من همش داد و بیداد راه میندازم یا تو اشپزخونه سروصدا می‌کنم.یکم آروم شدم...

رفتم کنارش دراز کشیدم.دستش رو طرفم دراز کرد.لباسم خیس بود.از جام پاشدم.کشو لباس های راحتیم باز کردم.بدبختی اینجا بود که یه دونه تیشرت تمیز نداشتم.بهم گفت:نگاه کن اگه تیشرت های من تمیزه یکی بردار..ولی من گشتم بالاخره یه تاپ تمیز پیداکردم.پوشیدم و اومدم تو بغل میم دراز کشیدم.

نازم کرد.با بغض گفتم:معذرت میخوام.گفت:اشکالی نداره.گفتم:سرت داد کشیدم.گفت:مشکلی نیست.

هنوز داره غلت میزنه خوابش نمیبره.من سرم بردم زیر پتو.عرق کردم ولی اینجوری بهتره حداقل نور گوشیم اذیتش نکنه....

دارم فکر میکنم زندگیم هم اونقدر بد نیست.شاید من زیاد خوب نباشم‌ ولی یه ادم خوب کنارم دارم.

الف به توان دو،اقای میم را دوست دارد و قدردان بودنش است.

۱۴ اسفند

۰۰:۱۰ بامداد

افسردگیروزمرگیعشقشکرگزاریداستان
۱۱
۱
الف به توان ۲
الف به توان ۲
دلیل زنده بودنم در این دنیا چیست؟دنبال یافتن جواب این سوالم!(زندگی‌نامه الف به توان دو)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید