
چند وقت پیش یه زوج اومدن پیشم؛ دست تو دست، با یه جور خجالتی که بیشتر شبیه نوجوانها بود تا آدمای ۵۰ ساله.
🧕 نرگس خانم، ۵۲ ساله.
🧔 آقای داوود، ۵۶ ساله.
نرگس نگاه کرد تو چشمهام و گفت:
«آقای مشاور، من اولین بار تو ۲۲ سالگی ازدواج کردم…
اما این اولین باره که دارم واقعاً عاشق میشم.»
لبخند زدم. نه از تعجب. از همدلی. چون این حرفو تو این چند سال، کم از دهن آدمای نیمهی دوم زندگی نشنیدم...
تو ۲۰ سالگی عاشق میشی چون دل میخواد ببَره، ببازه، بدوه.
همه چی پُره از هیجان، از رویا، از «عشق اول»...
اما تو ۵۰ سالگی...
نه دنبال فرار از تنهاییای
نه دنبال پر کردن خلا
نه دنبال آدمی که شبیه ایدهآلای جوونیت باشه
تو دنبال آرامشی…
که سالها شاید تو هیاهوی زندگی دنبالش بودی و نبودی…
واقعیه چون از سر نیاز نیست، از سر انتخابه
آرومه چون دیگه از اون دلدلای جوونی خبری نیست
عمیقه چون تو دیگه خودت رو شناختی، توقعاتت واقعیتر شده
محکمتره چون با پایههای شعور ساخته میشه، نه صرفاً شور
آقای داوود وسط جلسه گفت:
«من وقتی ۲۵ سالم بود، عاشق شدم. ازدواج کردیم.
اما الان میفهمم اون عشق نبود…
بیشتر ترس از تنها موندن بود.
الان که ۵۶ سالمه،
برای اولین بار، حس میکنم یکی واقعاً حالمو میفهمه.»
تو جوونی، میخوای دیده شی، شنیده شی، تأیید شی
اما تو میانسالی، فقط یه چیز مهمه:
یکی باشه که کنارت بمونه، نه برات اجرا کنه.
عشق تو هر سنی قشنگه، ولی اونی که تو ۵۰ سالگی شکل میگیره
یه جور امنیت بیصدا داره.
شبیه اون لحظهایه که بارونو نگاه میکنی و نمیخوای خیس شی،
فقط میخوای بشنویش...
اگه عاشق شدی، حتی تو ۵۰ سالگی، بدون که دیر نیست.
دیر فقط وقتییه که از تجربهاش بترسی...
✍🏻 نوشتهای از علی اندی – روانشناس
کسی که باور داره عشق هیچوقت دیر نمیرسه، فقط شاید آرومتر میاد...
مشاور روانشناسی آنلاین رایگان در واتساپ