همه چیز عادیه. اونقدر عادی که عجیبه. درونم در حال تغییره، مثل همیشه. خونه نیستم، مسافرتم. دوتا پیشنویس توو دفتر آبی آسمونی م نوشتم، حال ندارم با این [که گوشی بابامه] تایپشون کنم. احساساتم عجیب پیچیده و گره خورده س.
اگه شب پرستاره توصیف یه منظره س که ونگوگ با درگیری های روانپریشی، از پشت پنجره آسایشگاه دیده؛ می تونه پیچش پیچیده احساسات غیرقابل درک منو نشون بده.
سر صبحه، الان نه، موقعی که میخوام تعریفش کنم. سر صبحه، ساعت چهاره و کل شبو تو جاده نخوابیدم. به طلوع آفتاب نزدیکیم. از یه مغازه بین راه قهوه میگیرم و بعد خوردنش غر میزنم که «طرف به ظرافت عصارهگیری قهوه آشنا نبوده و اصلا فوم کافی نداده.» یادش بخیر تو کافه چه قهوه هایی می دادم دست مشتری.
یهو دلم برا کافه تنگ میشه، بعد برا دوستام. این سوال برام پیش میاد که اگه من نباشم اونا هم دلشون برام تنگ میشه؟ شاید، یه کم. یه علیرضا هست که ازش متنفرم، یه بار داشت می گفت دوستی مجازی کلا وجود نداره. یادمه از جمع پرتش کردم بیرون و با خشاب پر گرفتم روش. الان فقط ترسیدم، ترسیدم درست گفته باشه.
از هر شهری رد میشم تو سفر یه آشنا دارم، اولین نقطه بعد از مشهد، گلبهار. نمیدونم. بجنورد. ساری. تهران. همدان که الان توش ام. هیچکدوم از دوستامو ندیدم و نمی بینم. یه صدایی توی سرم می پیچه.
میگه بقیه راهو تنها برو. نمیدونم چرا، ولی میگه بهتره بری. بهش میگم نمی تونم، دوسشون دارم؛ خیلی. داد میزنه، توی سرم. میگه تو فقط یه بچه ای. حالا واقعا یه پسربچه ی ترسیده ام، وسط جاده. گیج شدم. نگرانم. دوسشون دارم.
به حالت کسی که ماتش برده، زل میزنم به بیرون پنجره. بیتا کنارم میگه چیزی شده؟ خودمم نمیدونم. بهش میگم نه. تو چشماش می خونم که می خواد بگه منطقی نیست. نمیگه و حالم بهتر میشه.
این چند روزه خیلی شاهین و شروین گوش کردم. به اندازه کل عمرم. حتی رکورد زدم. شروین هی میگه:
اگه بودی برا من ای ای
حتی اگه بودی برام بد بازم نداشت برام فرق
و شاهین توو سرم لونه ساخته و هی می خونه:
با لبات فاتحه هر غمی یو می خونم
من به آرامش وحشی چشات مدیونم
یه پناهنده ی ترسیده ی تنهام اما
پشت مرز تن تو تا به ابد می مونم
منو از این غم جاودانه آزاد کن...
و تکرار، بازم قشنگه. دلم یه ذره برا اتاقم تنگ شده. شنیدم مشهد پر از ریزگرد و درشتگرد شده. دلم میخواد برگردم و اتاقمو تر و تمیز کنم، دیوارا رو خاکستریآبی رنگ کنم و دکورو کلا عوض کنم؛ کامپیوترمو سر و سامون بدم و ایده های جدیدمو به حرکت در بیارم: ساخت پست صوتی و پادکست.