مشکلی با این ندارم که هرچه را طلب کردم ندادی؛ هرچه باشد خدا تویی
مشکل از آنجا شروع می شود که مطلوبم روی دستان دیگران باد کرده بود و من میدیدم، توهم میدیدی؛ و همه گفته بودن تو ظالم نیستی.
هر روز به خود میبالیدی که خورشید را سرموقع از مشرق در می آوری و سر ظهر به کجا می رسانی و شب هم به کجا؛بخاطر این هم ما چند بار در روز از تو تشکر میکنیم.
جایی از زمین را گرم و آفتابی و جایی را سرد و بارانی کرده ای فقط با ۲۳ درجه اختلاف محور در زمین و یا اینکه از ۱۱ هزار متری عمق دریا را جانور گذاشتی تا هرجا که هنوز نمی دانیم کجاست، برای ما نقش منحصر بفرد روی انگشتمان گذاشتی و فشار جو زمین را تنظیم کردی و حتی لایه محافظ نور خورشید دور ما کشیدی
بابت روحی که از خودت در ما دمیدی هم که بسیار مارا شرمنده کردی.
در مابین همه این کارهای بزرگی که کردی و این دم و دستگاهی که درست کرده ای دلخوشی ما این بود که گفته بودی حواست به قلب های شکسته هست، دلخوشی ما این بود که گفتی دل کسی را نمیشکنی و اگر کسی تورا بخواند اجابتش میکنی.
اصلا خورشید را بالا نیار؛ یک بار این کار را نکن، بگذار یخ بزنیم اما نمیشود که هم خورشید را بتابانی و هم نسبت به ذره ذره شدن دلی که روح خودت در آن است بی تفاوت باشی.
به کسی ظلم کردم و حالا تلافی می کنی ؟
مگر اصلا فرصتی شد که با پرهیز از آن به خود ببالی و یا در صورت ارتکاب عذابم کنی؟
نمیخواهی چیزی بدهی نگو طلب کن، میدهم؛ وقتی هم طلب کردم ، در دستان دیگری نشانم نده
نشانم نده دور انداختنی دیگری را هم به من نمیدهی