ویرگول
ورودثبت نام
محمد صادق امیری فر
محمد صادق امیری فر
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

من او را دیده بودم...

▪︎محمدصادق امیری‌فر
▪︎نگاهی به چند سروده از نادر نادرپور(۲)

در مجموعه «شعر انگور» با شعری به نام «دیدار» رو‌به‌رو می‌شویم؛ روایتی زیبا از داستانِ عاشقانی اندوهگین که در شبی بهاری یکدیگر را در کوچه‌ای ملاقات می‌کنند و حرف‌های دلشان را در لحظه‌ای کوتاه به هم می‌زنند و پس از آن از یکدیگر جدا می‌شوند و این می‌شود پایان ماجرایشان.
از همان ابتدا شاعر از «نگاهی مهربان» سخن می‌گوید، اما نگاهِ مهربانی پر از غم که حاصل بختی پریشان است؛ این خود اولین ضربه و اولین تنشی است که مخاطب را علاقه‌مند به ادامه‌ٔ ماجرا می‌کند.
کمی جلوتر شاعر می‌گوید هر روز کسی را که دوستش دارد میان مردم می‌بیند، استفاده از عبارتِ «میانِ مردم دیدن» بسیار بجاست، زیرا «مردم» هم به معنی جمعیت و هم نشانگرِ مردمک چشم است.
شعر با فضاسازی خوب و استفاده از واژگانِ شب و عطر و بهار و... مانند یک فیلم به جلو می‌رود، تا جایی که دو عاشق، در خَمِ کوچه‌ای دور، یکدیگر را ملاقات می‌کنند و به یک «دَم» آنچه در دل است را عیان می‌سازند. کلمهٔ «دَم» نیز انتخابی چند وجهی‌ست، زیرا هم به معنیِ «لحظه» است، هم به معنی «نفس»، هم به معنی «دهان» و هم مجازا «بوی‌و‌عطر»(فرهنگ‌فارسی‌معین)، که همگی با سایر عناصر شعر، ساخت زیباشناسانه دارند.
نکته‌ی قابل توجه دیگر در این سروده آن است که دقیقا ابتدای هر صحنه‌ٔ جدید، وزن تغییر می‌کند، تا شروع یک نمای جدید را مشخص کند، یعنی نمای اول: ابتدای شعر، نمای دوم: هنگام شب در کوچه‌ٔ دور و نمای سوم: هنگام شنیدن خبر رفتن معشوق.
ابیات پایانی هم «بدرود» شاعر است به ما و تنها گذاشتنمان با این غم که: چرا او رفت، چرا چشم‌هایش اندوهگین بود، چرا بختی پریشان داشت و چرا...


من او را دیده بودم
نگاهی مهربان داشت

غمی در دیدگانش موج می‌زد
که از بخت پریشانش نشان داشت
نمی دانم چرا هر صبح، هر صبح
که چشمانم به بیرون خیره می‌شد
میان مردمش می‌دیدم و باز
غمی تاریک بر من چیره می‌شد

شبی در کوچه‌ای دور

از آن شب‌ها که نور آبی ماه
زمین و آسمان را رنگ می‌کرد
از آن مهتاب شب‌های بهاری
که عطر گل فضا را تنگ می‌کرد
در آنجا، در خَمِ آن کوچه‌ی دور
نگاهم با نگاهش آشنا شد
به یک دَم آنچه در دل بود گفتیم
سپس چشمان ما از هم جدا شد
از آن شب دیگرش هرگز ندیدم
تو پنداری که خوابی دلنشین بود

به من گفتند او رفت
نپرسیدم چرا رفت

ولی در آن شب بدرود، دیدم
که چشمانش هنوز اندوهگین بود

#نادر_نادرپور

شبشعرادبیاتنادر نادرپورآبی ماه
دانشجوی دکتری ادبیات فارسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید