ویرگول
ورودثبت نام
بادکنک
بادکنکسخن سایه ی حقیقت است!
بادکنک
بادکنک
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

الان دیگه!!؟

"آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟! بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟!!! " .... در اینجا منظور شاعر طفلکی اینه که می فرماید "الان دیگه؟!! (با یه نگاهی که توش انواع و اقسام دشنامهای ناجور موج میزنه)" ... یا در جای دیگری می فرماید "نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی" ... که منظورشون اینه که الان واسه چی اومدی اینجا؟! اومدی منو حرص بدی؟ اومدی داغ دلمو تازه کنی؟ الان من این ظرف نوش دارو رو بکنم تو ... حلقت؟! این به چه دردم می خوره الان دیگه؟!! کوری نمی بینی؟! سهراب مُرد .... الان واسه چی نوش دارو به دست و با نیش باز دویدی اومدی پیش من؟!!! مرض داری؟
خلاصه عرضم اینه که هر کاری یه وقتی داره، هر چیزی در یه بازه ی زمانی مشخصی به درد می خوره و  شیرینه و به آدم می چسبه. وقتش که بگذره دیگه اتفاق افتادنش از صد تا فحشم بدتره. مثل حکایت اون پیر فرتوتی که سرانجام در نود سالگی برنده ی لاتاری یک میلیون دلاری شد!! بنده خدا حتی نمی تونست بره جایزه شو بگیره، چون توان راه رفتن نداشت. هیچی دیگه نهایتا کل پولو داد باهاش توالت عمومی ساختن که مردم برن جیش کنن تو شانسش!
فیلم "The mist" رو دیدی؟ به نظرم ببین، قطعا ازین مزخرفاتی که الان داری می بینی بهتره، ربطشم بعدا می فهمی، الان بگم لو میره داستان.

حالا همه ی اینا به کنار، یه ضرب المثلی هست که میگه "ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست" ... اینو کجای دلم بذارم؟! یعنی الان شما می فرمایید ما باید خوشحال باشیم که بی وفا بالاخره سر و کله ش پیدا شده؟!! خب بزرگوار، این پیرمرد الان دیگه راه هم نمی تونه بره، معشوق می خواد چیکار؟! اونم معشوق پیر چروکیده ی بی وفا .... این کجاش تازه ست؟!! اصلا حاج خانوم، دکتر گفته هیجان برای شاعر بده، الان سکته کنه بیوفته رو دستمون شما جوابشو میدی!؟ تو نمی خوای دست از سر شاعر ما برداری؟! دلشو شکوندی یه عمر داغ هجران رو بهش چشوندی بس نبود؟! حتما باید جنازه شو ببینی که خیالت راحت بشه!؟
ای بابا .... گذشت آقا گذشت، دیگه از ما گذشت، دیگه فایده نداره. وقتش که بگذره دیگه فایده که نداره هیچ، ضرر هم داره ... از ما گفتن بود، از شما هم که طبق معمول نشنیدن.
من نمی دونم اون بنده خدا که سر پیری تازه یادش افتاده بره دانشگاه درس بخونه دنبال چیه؟! شماها چرا تشویقش می کنید؟!! البته خب میشه حدس زد بیکار بوده، حوصله ش سر رفته، گفته چیکار کنم چیکار نکنم بذار برم یونیورسیتی! بلکم گذر زمانو متوجه نشیم ... ولی حتما بعدا فهمیده که نه سر کلاس بهش خوش می گذره، نه حال هفت صبح تا غروب کلاس رفتن و پروژه و تز و کوئیز و کوفت و زهر مارو داره، نه دیگه تو این سن و سال جزوه ای رد و بدل میشه، نه رفیقی نه سالنی .... هیچی ..... تهشم حالا ای پیر دانا، اون مدرکت رو می خوای چیکار؟! می خوای بری سر کار باهاش؟ می خوای آینده تو بسازی!؟ فکر کردی مثلا برای حضرت عزرائیل فرقی می کنه که تو فوق دیپلمی یا دکتری یا بی سواد؟!! در هر صورت بله کارتون خیلی ناز بود، گوگولی بودی، ز گهواره تا گور دانش جوییدی بچه ها ذوق کردن واست، استادام همه هواتو داشتن و بله امید به زندگی خیلی چیز خوبیه، ولی آیا شما می دونی عالم بی عمل به چه ماند؟! الان وقت این کاراست؟! عقلم خوب چیزیه خداوکیلی ..... وای باز من یاد نوش دارو افتادم ... برداشتی با نوش دارو رفتی بالا سر جنازه ی سهراب؟!! نمیگی رستم الان قاتیه میزنه از هفت جهت جرت میده؟!
جان؟!! نه من عصبانی نیستم فقط دارم میگم آقا آدم باید هر کاری رو به وقتش انجام بده، بد میگم!؟

مرگشعرشهریارزمان
۲۱
۲
بادکنک
بادکنک
سخن سایه ی حقیقت است!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید