کیا بهرامی
کیا بهرامی
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

اون رسول دیگه زنده نیست...

رسول: الان نه، داری گند میزنی به تنهاییم، برو حالا بعدا صحبت می کنیم
کبیر: متاسفم نمیشه، من علاف تو که نیستم، دو دقیقه گوش کن میگم و میرم. یه پیغامه دیگه نترس نمی خورمت
رسول : کبیر من تازه حالم خوب شده، تازه یذره روبراه شدم. سه سال طول کشید کبیر.... جون مادرت برو، من نمی خوام چیزی بشنوم، لطف کن برو گم شو...
کبیر : متاسفم نمیشه، هما قفلی زده می خواد ببینتت، منم بهش گفتم تو بعد از کاری که باهات کرد چه روزایی رو گذروندی و به چه موجود عجیبی تبدیل شدی ولی اون انقد اصرار کرد که دیگه من قبول کردم که بیام باهات صحبت کنم، درواقع راضیت کنم که ببینیش، در ضمن خیلی بی تربیتی....
رسول : اصلا نمی خوام کسی رو ببینم، حتی نمی خوام بهش فکر کنم.
کبیر: چرا حالا؟ حرفای اونم بشنو دیگه، بابا تو که آدم منطقی هستی، یعنی قبلنا که بودی..... بالاخره شاید اونم دلایل خودشو داشته، شاید یه قصه ای باشه که تو اصلا ازش خبر نداری، شنیدن حرفاش که ضرر نداره
رسول : ضرر داره کبیر، ضرر داره....من این دل لاکردارمو می شناسم، با اینکه شکسته ولی اسمش که میاد...... کبیر من تازه حال و روزم یذره میزون شده، سر جدت برو بهش یه جوری یه چیزی بگو که کلا بیخیال شه. چند بار تاحالا زنگ زده، پیغام داده، محل کارم اومده..... داداش من نمی خوام ببینمش
کبیر: بیخیال رسول داداش، چی میشه مگه؟ شاید می خواد عذر خواهی کنه از دلت در بیاره، انقد کینه ای نباش،مگه نشنیدی میگن "خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش.... بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر" ها!؟
رسول: خفه شو کبیر جان لطفا......قبل ازینکه اون اتفاقا بیوفته و یهو بی خبر بذاره بره،همیشه بهش می گفتم اگه یه روزی نباشه می میرم.می دونست ولی  رفت...... اون رسول دیگه زنده نیست که بخواد بیاد ببینتش کبیر! من با کلی بدبختی بالاخره تونستم بدون اون به زندگیم ادامه بدم. جاش می مونه ولی حالا دیگه خوبم، می تونم ادامه بدم. بهش بگو حتی کوچکترین دلخوری هم ازش ندارم، به جون مادرم راست میگم. بگو فقط سمت من دیگه نیاد، واقعا نمی خوام ببینمش
کبیر: آهان....اینکه حتی دلخور هم نیستی یعنی قصه به آخرش رسیده!؟ باشه داداشم، بهش میگم رسول گفته به جون مادرم بخشیدمت ولی اگه یه بار دیگه ببینمت به جون مادرم دیگه هیچوقت نمی بخشمت! اینم بهش میگم که اون رسولی که میشناختی دیگه زنده نیست، کشته شد...... خوبه! ؟
رسول: من نمیدونم هرچی دلت میخواد بگو. حالا میشه دیگه بری؟ میخوام یه آهنگ گوش بدم اگه اجازه بدی....
کبیر: آره میرم. خدا بیامرزه رسول رو، هیچوقت نمیذاشت چای نخورده برم......خدا باعث بانیشو لعنت کنه......روحت شاد داداش.....واقعا هوس قمار دیگر نداری؟!

رفتنعشق
جاش خیلی خالیه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید