
دماغ همیشه مهم بوده است، همیشه ...
روزگاری را به یاد می آورم که به ظنِّ عده ای، داشتن دماغ بزرگ افتخار بود و آنقدر افتخار بود که آدمیان به مغز می گفتند دماغ و دماغ را بینی صدا می کردند، چرا که پزشکان پی برده بودند کسانی که دماغ بزرگی دارند، به همان نسبت مغز بزرگتر و فعال تری هم دارند و به این سبب است که برای اکسیژن رسانی به آنهمه دماغ، به بینی بزرگتری هم نیاز دارند ...
در آن روزگار هنوز چیزی به نام جراحی زیبایی پدید نیامده بود، به همین خاطر سبک مغزانِ آن دوران، برای اینکه دماغ بزرگتری داشته باشند که اندیشمند تر به نظر بیایند، خود را با صورت به دیوار می کوفتند تا دماغشان بشکند و متورم شود و بزرگتر به نظر آید!
عده ای هم به همان منظور، پنبه و پشم و سقز در سوراخ های بینی شان فرو می کردند، برخی هم دماغشان را لای در و چارچوب قرار می دادند و به دوست سبک مغز تر از خودشان می گفتند که در را با محکم ببندد و می شد آنچه می شد ...
گذشت و گذشت تا به روزگار نو رسیدیم و عوام، روی از پزشکان و حکما برتافته و به لئیمان و سوداگران گوش سپردند که می گفتند: « دماغ بزرگ نشانه ی پستی و زشتی و پلشتی انسان هاست و آدم وارسته کسیست که بینی کوچک و قلمی و جمع و جوری داشته باشد!» ضمن اینکه حالا دیگر جراحی زیبایی پدید آمده بود و شرایطی فراهم شده بود که انسان می توانست دماغش را بدهد برایش کوچک کنند ...
آن سبک مغزانی که با مشقّت فراوان و در طی سالیان، بینی شان را بزرگ کرده بودند با دیدن این اوضاع، همگی به مطب ها و کلینیک های جراحان زیبایی هجوم بردند که دماغشان را عروسکی و سربالا و بسیار ناچیز کنند و اینگونه بود که به یکباره همه ی آن دماغ گنده های دروغین، بینی شان کوچک شد و اکسیژن کمتری به مغز ناچیزشان رسید و مغزشان، از آنچه در گذشته بود کوچکتر گشته و این پدیده آغازگر قصه ی پر غصه ای به نام "تب زیبایی" شد ...
تب زیبایی می گفت: « تو زیبا نیستی ولی هیچ ایرادی ندارد زیرا می توانی با جراحی پلاستیک، همه جایت را زیبا کنی، هم دماغت را، هم پک و پوزت را، هم ایر بگ ها و صندوق عقبت را و حتی پوست و مو و رنگ چشمانت را ... اگر هم چاقی، اضافاتت را با تیغ تیز می تراشیم و می اندازیم جلوی سگ که بخورد و اینگونه تو تازه حامی حیوانات هم می شوی و به یکباره تبدیل به انسانی زیبا، جذاب و تو دل برو و خوردنی و وارسته خواهی شد و حالا دیگر زندگی تو در بهشت است!»
مدتی گذشت و حساب های بانکی دلالان زیباییِ تهاجمی یا همان جراحان زیبایی و پیکر تراشان و دوستانشان، همه لبریز شد و همه دماغ ها مینیاتوری و بدن ها ساعت شنی شد اما ... از آنجا که اندازه ی مغز متقاضیان، از اندازه ی استاندارد خیلی کوچکتر شده بود، عده ای به این خیال افتادند که حالا که ما حامی حیوانات هستیم، چرا پوست بدن ما مثل پلنگ ها خط و خال ندارد!؟ چرا زبانمان مثل مارها دو شاخه نیست!؟ چرا به گوش ها و دماغ های ناچیزمان، همچون گاوهای میدان گاو بازی حلقه نیندازیم که زیبا تر شویم!؟
بله ... همانگونه که می دانید هر گاه تقاضایی باشد، بلاشک عرضه هم پدیدار خواهد شد و این اتفاق خیلی زود افتاد و سوداگران تازه ای با نام تتو آرتیست و ناخن کار و پیرسینک در دماغ و خیلی جاهای ناجور دیگر ... پا به عرصه ی وجود نهادند و بر گوش ها و دماغ ها و غیره، همچون بردگان قدیم یا درب های قدیم، حلقه زدند و ناخن ها را همچون عجوزگان جادوگر قصه های قدیم، دراز و تیز کردند و تن و بدن ها همه پر از خط و خال و طرح و نقش و رنگ شد، همچون بومیان به دور از تمدن هزار سال قبل .... و شد آنچه شد ...
حالا که حالمان تا این حد به حیوانات نزدیک شده است، چرا با حیوانات زندگی نکنیم!؟ مگر آنها چه گناهی کرده اند که باید توی این سرما در کوچه و خیابان و بیابان مثل سگ بلرزند!؟ پس ای انسانهای فرهیخته، بیایید برویم سگ ها را به خانه هایمان بیاوریم که گرمشان شود و لبانشان را ببوسیم و آنها هم ما را بلیسند و گربه ها را گرم در آغوش بگیریم و عزیزم و عشقم و پسرم و دخترم صدایشان کنیم ... تازه می توانیم بگوییم من از انسان ها متنفرم چون آن ها دروغگو و نیرنگ بازند اما سگ خوشگل و باوفای من را ببین ... نه دروغ می گوید، نه نیرنگ بلد است، خیلی هم ناز و گوگولی و چلاندنی است ... تازه گربه هم دارم ... اصلا چرا خودمان را محدود کنیم؟! شیر و پلنگ و یوز و میمون و حتی کروکودیل هم می آوریم و اصلا حالا که اینطور شد من شب هایم را در تخت خوابم با حیوان خانگیم به صبح می رسانم، مشکلیه؟!!!!
خوانندگان عزیز، ببخشید سرتان را به درد آوردم، متاسفانه این داستان ادامه دارد و معلوم نیست این جماعت فرهیخته و وارسته دیگر چه ها می خواهند بکنند ... اگر عمری بود باقی فتوحاتشان را در وقتی دیگر به اطلاعتان خواهم رسانید ...