آن-
آن-
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

می در سودا؛

دم من از برای دم زدن نبود و نشد، نشد بشود خام من پخته و دل سوخته..
گویا که او نه حس است و نه جسم، یک منزل است، یک خانه ویران ِغم زده ، یک سوخته به سان ققنوس که با خاکسترش جان بگیرد..
خنده هایی که زهر خندش مانده و هلال و آرام نگرفته ماه در هلهله برش که برای من، داغ بود، ساز بود و بود؛ ببایست گفت که او آرام دهنده هر آنچه نامش نا آرام بود گشت و ماند..
اما دریغ! دریغ که من گزیده او نیستم ، دریغ که خانه نه سوخته و نه مانده و شده یک می خانه تنگ..
شد جایی که ساکت است، گنگ است، در خفقان و نفرت.. ، نفرتی کمتر از قبلش، نفسی راحت تر، سکوتی پذیرا تر و گنگ را گویا تر شدن..
اما در این احوال برتر شد جایی که فقط او در او جا میگیرد و او هم نپسندیده این حال را.
و شاید، شاید که همه اینها درد سینه مخاطب آن متروک می خانه عشق من است، که این چنین به تنگ آمده و احوال دیوار و در خانه را که کم ضعف نداشت را با تجسم خاطره ای فرو ریخته.

خانهدممیدریغ
منم متروک مطرود ذهن مسکوت بی مفعول تورا. greenlotus102@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید