" دوشنبه "
مایا نیاز به پول داشت . او برای اینکه خانه ای ۲۰ متری کوچکی را اجاره کند در هر خانه ای را میزد و می گفت" سلام ببخشيد شما نياز به يك خدمتكار نداريد كه ظرف هارو بشوره ، خونه رو تميز كنه و از بچه ها مراقبت كنه؟ "
او ماه ها در خانه هاى كوچيك و بزرگ را ميزد تا بتواند کمی حقوق بگيرد و خانه اى را اجاره كند . دوشنبه بود ، مایا در ۶ تاخانه را زده بود و همه ی صاحب خانه هاجواب نه دادند ! به خانه ی هفتم که رسید دهنش باز مانده بود چون با بقیه خانه ها فرق داشت ، آنجا عمارتی بزرگ و درندشت بود ! زنگ در عمارت را زد ، خانمی جوان که پیشبندی سفید پوشیده بود در را باز کرد . بنظر می آمد که آن خانم ، خدمتکار عمارت باشد ولی مایا چیزی نپرسید و گفت : ببخشید شما نیرو ی خدماتی برای تمیز کردن نمیخواین ؟ خانم جوان کمی فکر کرد و گفت : اممممممم باشه ، بیا تو تا با رئیس صحبت کنی .
و در را کمی باز کرد تا مایا بتواند وارد عمارت شود ، وقتی مایا وارد عمارت شد سرش گیج رفت او تاحالا درعمرش پله های مرمری که تویش با الماس تزئین شده بود ندیده بود و بعد از چند ثانیه رو به خدمتکار کرد و گفت : اسمت چیه ؟
خدمتکار گفت : امیلی چطور مگه ؟
مایا گفت : نمیدونستم اسم پرسیدن جرمه ! آقای رئیس یا همون صاحب خونه ی خودمون کو ؟
_ اهم اهم
مایا گفت : تو کی هستی نکنه تو هم خدمتکاری ؟ چطوری داش
_ خیر بنده صاحب خانه هستم که بهتره به من بگی رئیس
مایا خودش را جمع و جور کرد و گفت : بله عذر خواهیتون رو می پذیرم یعنی ببخشید میتوانید شرایط استخدامرو بگید لطفا ؟
رئیس گفت : ماهی ۱۰۰۰ دلار چطوره ؟
مایا گفت : اممم به همه ی خدمتکار ها انقدر زیاد حقوق میدهید ؟
امیلی زیر لبی گفت : هیس ! نباید انقدر سوال بپرسی !
مایا گفت : بله موافقم ، کی شروع به کار میکنیم ؟
رئیس گفت : الان ! و چند دست لباس کار سمت مایا انداخت
از زبان مایا
لباس کار ؟ استخدام شدی ؟ چرا انقدر به من حقوق میدهد ؟ چرا انقدر زود گذشت ؟ من یک ماه اینجا کار کنم پول اجاره خانه ام در میاد ! چرا اینجا همه چیزش عجیبه !؟
این داستان ادامه دارد ...