ویرگول
ورودثبت نام
Raha
Raha
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

تضاد : قسمت هشتم

مایا گفت : راستش خودم هم نمیدونم ! ولی قول میدم یروزی ریک رو به حقش برسونم !

امیلی گفت : ببینم اگه ریک رو به حقش برسونیم نیاز به قانون داریم پس ما باید یکاری کنیم .

آتریش گفت : اما چجوری !؟

مایا گفت : من یه فکری دارم !

یه دوست دارم که توی کار حقوق و اینچیزاس ریک داره رسما کار های غیر قانونی میکنه ! تنها کسی که عین آدم میشه باهاش مشورت کرد اونه ! نه قضاوتت میکنه نه چیزی فقط بهترین راهنمایی رو میذاره جلوت و ...

امیلی وسط حرف مایا پرید : خبه خبه ، نشونی و آدرسش کجاست ؟

مایا گفت : شال و کلاه کنین و دنبالم بیاین !

*در مترو*

آتریش گفت : این دوستت که میگی ، چیکاره اس اصلا !؟

مایکل گفت : راست میگه ، چجوری میخواد بهمون کمک کنه اصلا ؟

مایا گفت : یه وکیل برجسته است !

کینر گفت : هرجا که میگن فلانی برجسته اس یعنی تو کارش افتضاحه ...

مایا گفت : آقا نخواستیم برید تو همون کمد باباتون زندونی شین !

بچه ها که وحشت زده شده بودند گفتند : نه نه هیچی هیچی ، کی میرسیم ؟

مایا گفت : این ایستگاه پیاده شیم رسیدیم .

امیلی گفت : فقط دعا کنید رئیس مشکوک نشه هر شیش تامون رفتیم بیرون ...

مایا گفت : حالا واسه اونم یه بهونه جور میکنیم ...

آتریش گفت : عه رسیدیم بلند شید .

*بعد از ده دقیقه*

مایا رو به روی خانه ی لوکسی که بنظر میرسید پولدار ترین انسان شهر آ» را خریده است وایساد و گفت : دارارامــ اینجااااست خونه ی دوست عزیزم فلور !

امیلی گفت : ولی به وکیل ها هم خوب حقوق میدنا !

الکس انگشت سبابه اش را کمی چرخاند و زنگ در را زد .

خانم جوانی که با کت شلوار یاسی که در جیب جلوی آن گلی ارکیده گذاشته بودند و مو هایش در آن شاخک های طلایی بسته شده بود و به گوش هایش داشتند از شدت سنگینی گوشواره ی الماس پانصد و چهل گرمی خم میشدند در را باز کرد .

امیلی گفت : عه کایلی جنـــــــر ! خوب هستین شما !؟ زن و بچه خوبن !؟

مایا گفت : این چه حرفیهههه . ایشون ...

امیلی نگذاشت مایا حرفش را ادامه دهد : عا راست میگه به شما نمیخوره کایلی باشید کندالین نه !؟ نه نه کاردی بی هستین شما ! بی شک خود خودشونید .

مایا گفت : نخیر عزیز من اجازه بده فلور خودش دهنشو باز کنه .

فلور خندید و گفت : چقدر ازت خوشم اومده بزن قدش به این مرام .

امیلی گفت : عاهااا چاکرتیم .

و شپلق به همین زودی فلور و امیلی و مایا دوستی تنگاتنگشان را آغاز کردند .

مایا گفت : فلور بریم سر اصل مطلب !؟

فلور گفت : آره آره بیاین تو ـ راستی این جزغله ها چیه با خودت آوردی !؟

مایا گفت : الکساندرا ، آتریش ، کینر و مایکل رو میگی ؟ اونا خفن ترین بچه هایی هستن که دیدم .

*در خانه ی فلور*

فلور گفت : پس ماجرا اینه !؟ رئیستون میخواد همه ی جرم هاشو بندازه گردن تو !؟

مایا گفت : آره ...

فلور گفت : بذار پروندشو ببینم .

فلور فیلتر شکن اش را فعال کرد ، در سایتی رفت که به راحتی بدون فیلتر شکن نمیشه وارد آن شد . سایت برای مجرمانی بودند که سابقه های خرابی داشتند .

فلور زمزمه کرد :قتل که داشته دزدی و سرقت داشته و بذار ببینم اینجا چی نوشته !؟

فلور تَب دیگری باز کرد و آگهی هایی مربوط به دزدیدن بچه ها جستجو کرد .

آب دهنش را قورت داد و گفت : میگم عام بچه ها شما مادرتون کجاست !؟

الکس گفت : تصادف کرد فوت شد .

فلور گفت : شما در صحنه تصادف حضور داشتید !؟

آتریش گفت : نه بابا میگه وقتی میخواستن بچه ها یعنی مارو چکاپ پزشکی یروزگی کنن توی راه تصادف کردند .

مایا از قیافه ی وحشت زده ی فلور متوجه شد که جرم های ریک فراتر از دزدی هستند پس گفت : لبتابو بده به من فلور .

و لبتاب را قاپید .

با دیدن تصاویر و آگهی ها اشک در چشمان مایا حلقه زد . حالا بچه ها متوجه شده بودند که قضیه ای به آن ها ربط دارد . پس برالی همین مایکل گفت : چیزی شده ؟

امیلی که حالا فهمیده بود گفت : آگهی تبلیغاتی را دیدیم که شما تویش بودید . در واقع گم شده بودید . و نتیجه میگیریم که رئیس پدر شما نیست و حتی اگه فرزند خوانده هم باشید به صورت قانونی سرپرست شما نبوده و ، و ، و ،شما رو دزدیده . میدونم واسه ی بچه های کم سنی مثل شما مخصوصا اینکه همتون چهارقلویید سخته ولی بیاید به گذشته فکر نکنیم و راهی برای حل مشکلات بگیم . شما واسه فهمیدن اینچیزا خیلی بچه این . نباید بهتون میگفتیم .

*سی دقیقه بعد*

امیلی کمی به بچه ها دلداری داد بچه ها سرحال شدند و به خودشان قول دادند ریک را به سزای اعمالش برسانند فلور دوباره مشغول جستجو در سایت ها برای بدست آوردن اطلاعات درمورد ریک بود که ناگهان با چیز شوکه کننده ای روبه رو شد .

فلور گفت : بچه ها ریک از قتل فراتر هم رفته . اون مدیر شرکت «کافی فور مانی» هم هست !

مایا گفت : کافی فور مانی دیگه چیه !؟

فلور گفت : در واقع یه نوع قهوه است ولی اونا به مواد مخدر تبدیلش کردن . طوری هر نیم ساعت یکبار برای این که آرامش داشته باشید باید دوباره بسته ی «کافی-مانی» رو بخوری . مردم به «کافی-مانی» اعتیاد پیدا کردن طوری که وزارت بهداشت رفت توی کارخونه و برای تست کمی «کافی-مانی» خورد ولی اون هم اعتیاد کرد و هفته ی بعدش به دلیل ترک «کافی-مانی» به طرز مشکوکی مرد .

کسانی که این محصول رو مصرف میکنن یا باید مدام از اون بخورن یا به دلیل ترک «کافی-مانی» به طرز مشکوکی میمیرن ! پس هیچ وقت توی زندگیت نباید «کافی-مانی» بخوری !

فلور کمی آب خورد و ادامه داد : برای قدم اول دستگیر کردن ریک ما باید یسری مدارک از اون داشته باشیم .

مایا گفت : فکر میکردم بزودی از این مخمصه بیرون بیام ولی با هیولا طرفم !

فلور گفت : آره – ازتون میخوام هر شناسنامه ی جعلی که داره رو واسم بیارین چون اینجوری ثابت میکنه که حداقل یک مجرم هست .

آتریش گفت : مدارک رو همیشه تو اتاقش نگه میداره . باید یه بهونه ای جور کنی بری اونارو برداری !

مایا میخواست چیزی بگوید ولی صدای کوبیده شدن مزاحم مکالمه ی آنها شد .

تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق

صدا همینجوری ادامه پیدا کرد فلور احساس خوبی از کسی که پشت در بود نداشت واسه ی همین گفت : نه نه داره به در فشار میارهههه الانه که بشکنهههههه !!!

کینر گفت : ...

این داستان ادامه دارد ...


داستان سریالیتضادکتابداستان معماییقسمت هشتم
?You hate the RAIN- .Yeah+ ?How can any one hate the RAIN
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید