از زندگی چی میخواین؟
شاید این سوال سادهای به نظر برسه ولی خیلی وقتا جواب دادن بهش آسون نیست.
من همیشه ترس زیادی برای جواب دادن به این سوال داشتم، ترس اینکه شاید جوابی که بهش میرسم، با مسیری که توش هستم یکی نباشه.
فکر کنم خیلی از ما این ترس رو داریم؛ نکنه تلاشهایی که کردیم، زمانهایی که صرف کردیم و هزینهای که دادیم، به سمت و سوی اشتباهی رفته باشه.
الان حدود 3 سال از این ماجرا میگذره و میخوام درسهایی که گرفتم رو اینجا به اشتراک بذارم.
هیچ وقت توی تاریخ به اندازه الان نیاز به جواب دادن به این سوال نداشتیم، میپرسید چرا؟ برای اینکه توی زمانی که توش زندگی میکنیم، بیشتر از هر زمان دیگهای میتونیم به این سوال فکر نکنیم!
یعنی چی؟
ابزارهایی که حواسمون رو پرت میکنند، رسانههای اجتماعی بیشمار که روز به روز به تعدادشون افزوده میشه، اخبار و حواشی متعددی که از در و دیوار به ما شلیک میشن، همه و همه باعث شده که یه نفس راحت بکشیم و به خودمون بگیم:
«هنوزم وقت هست، بزار به این سوال سخت فکر نکنم»
اگه خودمون تصمیم نگیریم که از زندگی چی میخوایم، احتمالا بقیه این کار رو برای ما انجام میدن!
حتما خیلی خوب میدونید که بقیه هیچ وقت دیدگاه درستی از درونیات ما ندارن و بیشتر اوقات نتیجه این کار چیزی جز پشیمونی، حسرت و افسردگی نیست.
تجربه به من نشون داده که فرهنگ ما (هم ایرانی و غیر ایرانی) بیش از حد به هدف داشتن اونم هدف بلند مدت اولویت داده. فقط کافیه وارد مراحل استخدام شرکتهای بزرگ بشید تا با این سوال به ظاهر شیک مواجه بشین:
«فکر میکنی 5 سال آینده کجا باشی؟»
به جز این، توی رسانههای اجتماعی معمولا کسایی که هدف بزرگی دارند، براش تلاش میکنند و در نهایت موفق میشن، بیشتر از هر گروه دیگهای از طرف مردم تحسین میشن. (امریکن دریم!)
دیدگاه اولیه من در مورد کار و زندگی هم از این باور خام میاد. وقتی یادداشتهای بیست سالگیم رو نگاه میکنم، تو بیشترشون یه چیزی شبیه یه خط بزرگ میبینم، خطی که قرار بوده مسیر زندگی من باشه که از اول تا آخر براش تعیین تکلیف شده:
در واقع برای من، زندگی تبدیل شده بود به یک سری چک پوینتها (یا مقصدهایی) که توی سن پایین اونها رو طرح کرده بودم و به باور خودم داشتم برای آینده خودم برنامه ریزی میکردم.
ولی آیا من تو سن 20 سالگی با شناخت محدودی که از خودم و دنیای اطرافم دارم، میتونم برای 30 سالگیم برنامه ریزی درستی بکنم؟ یا میتونم بهترین مسیر رو برای خودم انتخاب کنم؟
گذر زمان و اتفاقات جدید، به من چیز دیگهای نشون داد!
درسی که من از اتفاقات زندگیم گرفتم این بود که هیچکس، اون قدری که ما فکر میکنیم، هدف مشخص و صد در صد درستی برای آیندهاش نداره با اینکه ممکنه تظاهر کنه اینطوریه!
در واقع معمولا آدمها خودشون رو اون شکلی پرزنت میکنند که دوست دارند دیده بشن ولی واقعیت و پشت پرده ممکنه چیز دیگهای باشه. جالبه بدونید که رسانههای اجتماعی هم به کمک ما اومدند که به ما این حق انتخاب رو بدن که تنها لحظات خوبمون رو به اشتراک بذاریم.
ولی چی میشه وقتی میبینیم آدمهایی که فکر میکردیم خوشبخت هستند و به همه چیز رسیدهاند روزی دست به خودکشی میزنند یا به نحوی از ادامه دادن زندگی ناامید میشن؟
چه نتیجهای از این حرفا میگیریم؟
این که ما تنها نیستیم، همه ما سخت در حال تلاشیم که بفهمیم از زندگی چی میخوایم، بفهمیم چطور باید پول در بیاریم، بفهمیم چه چیزی برامون خوبه و چه چیزی بد، همه در حال یادگیری و تجربه کردن هستیم.
پس اگه فکر میکنید که شما تنها کسی هستید که نمیدونید باید با زندگیتون چیکار کنید، سخت در اشتباهید.
بذارید یه مثال بزنم، فرض کنید تو زندگی یه مقصد برای خودتون تعیین کردید، ما اسمش رو میذاریم نقطه B. وقتی در حال طی کردن مسیر از A به B هستید، ناگهان متوجه میشید نقطه B، اون چیزی نبوده که میخواستید. حالا در ادامه چیکار میکنید؟
معمولا آدمها تو این مرحله به دو دسته تقسیم میشن:
دسته دوم: آدمهایی که قابلیت تغییر دارند و با در نظر گرفتن شرایط موجود و سبک سنگین کردن، یه مقصد دیگه برای خودشون مشخص میکنند به نام نقطه C و وارد مسیری میشن که حتی فکرش رو هم نمیکردند.
حالا شما جزو کدوم گروه هستید؟
تصمیم گرفتم به جای اینکه خودم رو به اهداف بزرگ و بلندمدت محدود کنم، بیشتر دنبال اهداف کوتاه مدت برم. اینجوری بهتر میتونم خودم رو بشناسم و بهترین مسیر رو برای آینده انتخاب کنم.
سختترین کاری که باید انجام بدم این نیست که به اهدافم برسم، بلکه مهم تر اینه که بتونم با آزمون و خطا خودم رو بهتر و بیشتر بشناسم. این شناخت ممکنه زمان زیادی ازم بگیره ولی در نهایت من رو به جاهایی میبره که دوست دارم.
اگه هدفی دارم و توی مسیر ببینم که چیز دیگهای هست که من دوستش دارم، میرم به سمتش و از رها کردن ترسی ندارم. ممکنه در نهایت مثل بقیه ثبات و امنیت رو تجربه نکنم، ولی حداقل در آینده افسوس این رو نمیخورم که کارهایی که دوست داشتم (یا فکر میکنم دوست دارم) رو تجربه نکردم.
اگه این مطلب براتون مفید بود، میتونید از طریق صفحه حامی باش من رو یه قهوه مهمون کنید:)
اگه این مقاله رو دوست داشتین، به احتمال زیاد این یکی هم به کارتون بیاد:
نظر شما در مورد این موضوع جنجالی چیه؟ آیا هدف داشتن بهتون کمک کرده به رضایت خاطر برسید؟ خوشحال میشم تو بخش نظرات، دیدگاههای ارزشمند تون رو در مورد این موضوع مهم به اشتراک بذارین تا بتونیم با هم رشد کنیم.