امروز ¹¹ خردادِ ¹⁴⁰³ ست..
یکسالِ پیش بود که.. که رفتی.
کوچ کردی از قلبم.
نمیدونم شاید رژ لبم پررنگ تر بود، ناز و عشوه ام بیشتر بود، لباسام تنگ تر بود، مانتوم کوتاه تر بود، موهام رنگی تر بود.
شاید میموندی؟
ولی.. ولی این ی درد بزرگه که منو همینطور ک بودم نخواستی. درحالی که من تو رو با همین لباسهای بدون مارکت با همین دسبند چرمی یه یادگار پدرت من تو رو همینطور ک بودی خواستم. هیچوقت توی ذهنم تورو با کسی مقایسه نکردم. تو رو با تموم ِ دعواهامون.. قهرکردنامون.. دوست داشتم. تورو با ضعف هات دوست داشتم. انقدرر دوست داشتم که بهت اجازه دادم جلوی من ترسی از خودت بودن نداشته باشی. من خودت بودنت و ستایش کردم.
ولی تو.. شرم داشتم، میترسیدم از اینکه جلوی تو خودم باشم. میترسیدم اگه با دندون بخندم در نگاهت زشت بیام.. میترسیدم اگه امروز فلان لنز و گذاشتم و تو خوشحال نشی. من با تو از خودم بودن میترسیدم.
تو به من "عشق" دادی ولی انقدر عشقت بی رحم بود که"من" و از من گرفت
دیگه هیچوقت خودم نشدم. شدم اونی که تو میخوای.. این آخریا انگار توعم خسته شده بودی.. ولی.. ولی من فقط تورو میخواستم.. فقط تو.. ولی انگار تو علاوه بر کشتنم به جنازمم نیاز نداشتی. برای همیشه غیب شدی
اون خونه کلنگی توی خیابان فرشته.. اون کارگاه کنار بازار.. مادر پیرت.. همه رو بردی.. الا من
نمیدونم ولی انگار.. خواسته ی من خیلی زیادی بود که فرار رو به قرار ترجیح دادی.
منی که پای تمامِ دردات.. مشکلاتت.. تنهایی هات بودم و تو حتی یکبار برنگشتی بگی رویا تو چی؟ تو خوبی؟ دوست داری حرف بزنیم؟
ولی.. مقصر اصلی من بودم.. خیانت اصلی رو من به خودم کردم.. با انتخاب کسی که منو نمی بینه.. عاشق شدم.. دوستت داشتم.. همه ی اینا به قیمت نگه داشتنت تموم شد.
تو علاوه بر احساساتم، منم کشتی. منم تموم کردی.
برای خودم.. برای قلبم متاسفم.. برای قلبی ک گذاشتم به دست تو کشته شه..
رویا ۳۵سالش شده.. از آن زمان ۱۵ سال می گذرد.. از رفتن کیانوش.. رها کردن ِ مادرش در خانه سالمندان..
از پانزده سالی که منتظر است برگردد.. رویایی در گرو مجنون..
ولی برگشت.. کیانوش برگشت.. اما فقط جنازه اش..
جنازه ی سوخته ای ک جز همان دستبند چرمی و پلاک یادگاری رویا چیزی ازش نمانده..
کسی نمیداند چطور مرده!؟ رویا تمام مراسمش را گرفت.. سوم و هفتم و چهلمش را..
رویا دوباره و دوباره مرد.. در سومِ عشقش مرد.. در هفتمش.. در چهلمش...خون گریه می کرد.. مدام تکرار میکرد.. بخشیدمت کیانوش.. آروم بخواب
عشق نقاب های مختلفی دارد.. گاهی شیرین.. گاهی تلخ.. گاهی دل فریب.. اما امان از روزی که عشق بی رحم شود.. تمامت را خاکستر کرده و کف دستت میگذارد و تو هیچ نمیگویی
چون اسیری! اسیرِ عشق..