Ali·۳ ماه پیشضربانهای یخزده در مه و بارانباران کمکم فروکش کرده بود، اما خیابانها هنوز خیس بودند و بوی نم و آسفالت خیس، سنگینی هوای شب را دوچندان میکرد. هر نفس آرمان با این بو آم…
Ali·۳ ماه پیشقربانی دوم و انعکاس نفرتسایههای تاریک خیابانهای خلوت شب، با نور چراغهای زرد و مه ریز باران عجین شده بودند. آرمان در گوشهای پنهان شد و نفسش را آرام گرفت؛ همان آ…
Ali·۳ ماه پیشپرده اول؛ قربانی بی خبردر دل شب، زیر بارانی سنگین، مردی ایستاده در سایهها. نه برای فرار، نه برای پناه—بلکه برای قضاوت. آرمان، با ذهنی زخمی و قلبی پر از خشم