عین_هبوط
عین_هبوط
خواندن ۳ دقیقه·۵ ساعت پیش

« و زندگی ادامه خواهد داشت»

داستانک مزخرف«امید»، امیدوارم خوشتون بیاد و خوشحال میشم رک نظر بدین و اگر بد بود و خوشتون نیومد بگید و نقاط ضعف نوشته مو رو هم بگید الیته اینم در نظر بگیرید در عرض ده دقیقه نوشتمش.... اینم آیدی تلگرامم که اگر امری داشتید در خدمتم 👈🏾 h_b_na@


+حالت خوبه؟! هنوز عصبی هستی عزیزم؟! _من؟! آره مثل همیشه م معمولی، نه عصانیتم به یاس تبدیل شده، تو چی سارای من حالت خوبه؟! +نمیدونم،اما با این حال فکر می کنم حالم خوبه! _آخ ای سارای من همیشه وقتی شروع می کنی به تظاهر کردن که حال خوبه اما کافیه به دو چشمات نگاه کنم، چشم هایی که سیاهی شون مثل نفت سیاه و خام ایران میمونه و میدونی عزیزم کافیه برای جند ثانیه به چشم هایت خیر شم و اونوقت میفهمم حالت خوبه یا مثل الان کاملا حالت خرابه و نیاز داری مثل همیشه بهت امید بدم تا کم نیاری و بغلت کنم و ببوسمت و به قول خودت ترکیب بغل کردنم، بوسیدنم و امید دادنم معجزه می کنه کاملا و فکر می کنم با توجه به حالت دلت میخواد بهت امید بدم؟! +خوبه بدون اینکه بگم با یک نگاه متوجه ی حالم می شی و آره می خوام بهم امید بدی عزیزم و به حرف هات نیاز دارم. _ نه بذار امشب کمی متفاوت تر حرف بزنم بذار به جای اینکه امید بدم بهت و لا به لاش بگم دوستت دارم و عوض اینکه کلی دروغ های خوشگلی که دوست داری بشنوی بذار برات از حقیقت بگم، این که زندگی بی رحمه و قراره توی لعنتی رو با تمام وجودش لهت کنه، بذار بگم این زندگی لعنتی عادلانه نیست و از اولم قرار نبوده عادلانه باشه و ای کاش تو و همه ی آدم ها می پذیرفتین امید لعنتی یعنی یک مشت دروغ خوشگل که دلتون میخواد بشنوینش و اونقدر عادت کردین به این دروغ خوشگل که بخاطر وجودش رویا می بافید و ادامه می دهید به این زندگی نکبت بارتان و حتی به وسیله ی این امید لعنتی خود را قانع می کنید که شرایط بهتر خواهد شد در صورتی که شرایط لعنتی افتضاح تر از سابق می شود، اما تو نیز مثل همه ی آدم ها سعی می کنی هر روز امید به خوردت بدهی و تلاش می کنید با هر چیزی که شده سرتان را گرم کنید تا فراموشتان شود که امید بزرگ ترین دروغ است و شرایط هم به هیچ وجه بهتر نخواهد شد مگر با پول. با اینکه دوستت میدارم و می گویم عاشقت هستم اما وقتی باتوام و حتی وقتی عاشقانه در آغوشت می گیرم هم احساس تنهایی می کنم، نه تو بلکه هر کس دیگری هم میبود بازهم احساس تنهایی می کردم و ربطی هم ندارد اگر تا دم مرگ با من باشی بازهم احساس تنهایی می کنم، چون آدمی حقیقتا از بدو تولد تا زمان مرگ تنها اس... +لطفا ادامه نده،چون حال بدم عالی شد و حالم بهتر از این نمی شود و فکر می کنم هر آنچه که نیاز بود را شنیدم و حال می دانم داستان از چه قرار است و من تصمیم گرفته م از ماشین پیاده شوم و تو به تنهاییت برس که ظاهرا برایت از همه چیز با ارزش تر است و من میروم پی زندگیم تا زندگی بی رحم دمار از روزگارم در بیارود و وقتی از ماشین پیاده شدم دیگر هرگز سراغم را نگیر و گرچه برایم سخت است سراغت را نگیرم اما تمام سعی و تلاشم را خواهم کرد تا سراغت را نگیرم و به هر حال با دروغ خودم را دلخوش می کنم و سعی می کنم به زندگی نکبت بارم ادامه بدهم چون به هر حال زندگی ادامه دارد.... خداحافظت.

نویسندهنویسندگیداستانکداستان کوتاهداستان مزخرف
h_b_na@ 👉🏾آیدی تلگرامم اگر امری داشتید در خدمتم 🚬🥃🤍🌱
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید