
فصل اول: تولد – «نخستین نَفَس»
در تاریکی گرم رحم، صدای ضربان قلب مادر، موسیقی آغاز زندگی است. نوزاد با گریهای که جهان را میشکافد، وارد دنیایی میشود که هنوز معنایش را نمیداند. نور، صدا، لمس… همه چیز تازه است. نامی بر او نهاده میشود، اما هنوز خود را نمیشناسد.
فصل دوم: کودکی «بازی با سایهها»
دنیای کودک پر از خیال است. در حیاط خانه، با مورچهها حرف میزند و با باد مسابقه میدهد. مادر قصه میگوید، پدر لبخند میزند، و کودک در آغوش امنیت، رویا میسازد. اما گاهی صدای دعوا از اتاق کناری، ترک کوچکی در دیوار خیال میاندازد.
فصل سوم: نوجوانی «آتش درون»
بدن تغییر میکند، ذهن طغیان میکند. عشق اول، مثل شعلهای خاموشناشدنی، دل را میسوزاند. او میخواهد جهان را تغییر دهد، اما هنوز نمیداند جهان چیست. شعر مینویسد، فریاد میزند، و گاهی در سکوت، به سقف خیره میشود.
فصل چهارم: جوانی – «در جستجوی معنا»
دانشگاه، کار، عشق، شکست… همه چیز با سرعت میگذرد. او عاشق میشود، دل میبندد، دل میکَنَد. گاهی احساس میکند گم شده، گاهی فکر میکند یافته است. در کافهای تاریک، با دوستی قدیمی درباره مرگ حرف میزند و میپرسد: «آیا زندگی همین است؟»
فصل پنجم: میانسالی – «آینههای شکسته»
موها سفید میشوند، اما دل هنوز جوان است. فرزندان بزرگ میشوند، والدین پیر میشوند. او به گذشته نگاه میکند و میپرسد: «آیا تصمیمهایم درست بودند؟» گاهی شبها با خاطراتی که دیگران فراموش کردهاند، گریه میکند.
فصل ششم: پیری – «نفسهای آخر»
بدن ضعیف شده، ذهن کندتر. اما نگاهش عمیقتر است. در باغچهای کوچک، گل میکارد و با گنجشکها حرف میزند. مرگ دیگر ترسناک نیست؛ مثل دوستی قدیمی است که دیر به مهمانی آمده. او آماده است.
فصل هفتم: مرگ – «بازگشت به سکوت»
در لحظهای آرام، میان خواب و بیداری، آخرین نفس را میکشد. جهان بیصدا میشود. اما خاطراتش در دل کسانی که دوستش داشتند، ادامه دارد. و شاید، در جایی دیگر، دوباره چشم باز کند…
---
Ayhan_mihrad
Plata