بابک حسنی
بابک حسنی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

دیباچه

هزاران نفر مثل من خسته در حال برگشت به خونه‌هاشون هستند. ازدیاد سکوت اذیت‌کننده‌ست. من چشم برزخی دارم. می‌بینم که روی دوش هر کسی یه موجود بدترکیب نشسته که با دستاش گلوی برده‌اش رو فشار میده. میذاره نفس به داخل بدنشون بره. ولی نمیذاره هیچ کلامی ازشون خارج بشه. یجور شکنجه محسوب میشه. نفس بکش ولی حرف نزن. تجربه کن ولی درد دل نکن. رنج بکش ولی صدا نزن. درد بکش ولی زاری نکن. شادی کن ولی نشون نده. خوشحال باش ولی نخند.

ما آدمای عصر پست مدرن، رنجِ قصه داریم. هممون قصه برای گفتن داریم ولی از هم پنهون می‌کنیم. ما توی قصه‌هامون گم می‌شیم. یادمون میره که قصه برا تعریف کردنه. قصه پیوند بین آدماست. قصه‌ست که مارو زنده نگه داشته. تو روابط عاطفی، توی کسب و کار، توی زندگی.

من اینجا قصه می‌نویسم. داستان میگم. نه اعتباری دارم نه ادعایی. صرفا می‌نویسم تا یه‌ جایی یه‌ کسی بفهمه که قصه‌ی اونم مثل من ارزش داره. قصه‌ی هممون ارزش داره. قصه‌ها چه واقعی چه خیالی رنج زیستن رو کم می‌کنن. ما برای چی زنده‌ایم؟ قطعا برای اینکه رنج زیستن رو از خودمون و اطرافیانمون کم کنیم.


داستان کوتاهداستان نویسیقصهنویسندگی
بیگ بنگ. عصر یخبندان. و حالا محتوا ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید