این روز ها ، این هفته ها ، این ماه ها همه شون مثل یک آهنگ می مونن، که به شکل دیوانه وار و عذاب آوری گیر کرده و همون آهنگ بارها و بارها تکرار میشه... و تو هر دفعه وقتی به آخر آهنگ میرسی منتظری که بره آهنگ بعدی ولی نه، دوباره همون پخش میشه و دوباره و دوباره و دوباره!
خیلی سخته که توی موقعیت بلاتکلیفی باشی، مثل خراب شدن ماشین توی جاده می مونه، نه میتونی برگردی، نه میتونی بری. و همینطور می مونی بدون اینکه بخوای بمونی.
من انقدر توی موقعیت های بلاتکلیفی بودم که میدونم اینجور وقت ها چیکار باید کرد. در یک کلمه هیچ کار! درسته عملا کاری از دستت بر نمیاد و بهتره یادبگیری هیچ کار نکردن رو انجام بدی.
شما هم توی اینجور موقعیت ها بودین؟
الان که دارم مینویسم در واقع، دارم از برنامه هایی که خودم ریختم فرار میکنم. نه اینکه انجام ندم هااا نه، فقط میذارم شون لحظه آخر یا وقتی که حوصله داشته باشم. البته حوصله هم این روز ها خیلی کم دارم.