ویرگول
ورودثبت نام
بداهه آمیز
بداهه آمیز
بداهه آمیز
بداهه آمیز
خواندن ۱ دقیقه·۲۴ روز پیش

از خاکستر تا دریای بداهه(۲)

ساعت هفده و هفده دقیقه بود؛ همان لحظه‌ای که انگار طاعون و خشکسالی با هم به صدا درآمدند.

سال آخر راهنمایی را می‌توانم با جرئت، سالِ خواب زمستانی بنامم. نه مدرسه رنگ و بویی داشت، نه زندگی کیفیتی برای ادامه.

در دنیای سیاه‌وسفید آن روزها، اگر دور خودم را نگاه می‌کردم، شاید باور کردنش راحت‌تر می‌شد که قرار است اتفاقات زیادی رخ دهد — اتفاقاتی که حتی امروز هم یادشان دیوار تروما را محکم‌تر در من می‌سازد.

چرخه‌ی اتفاقات هر لحظه سرعت می‌گرفت و چیزی برای رو کردن داشت. پدر باید برای کارش از ما جدا می‌شد تا بدهی‌ها رنگ میله ی سیاه نگیرند.

مادر، با وجود خستگی، خودش را برای پایان دادن اجباری به کارش آماده می‌کرد. خواهر و برادرم با درس‌های طاقت‌فرسا درگیر بودند تا شاید در سیاهی به درک نور برسند

و اما من...

داستان من عجیب‌تر از خانواده‌ام بود.

من نمی‌دانستم که هستم؟ چه هستم؟ و چرا...؟

روزها سپری می‌شدند و کم‌کم اواسط پاییز با سلامی گرم به استقبالمان می‌آمد — اگرچه می‌دانست چه جریان‌هایی در دل خانه می‌گذرد، هرگز...

غمگینبداههمتنمتن بازبداهه‌ پردازی
۳
۰
بداهه آمیز
بداهه آمیز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید