
تیک تاک تیک تاک،هر لحظه ای که می گذشت زنگ خطری بود که نزدیک بود از دورن منفجر شدن را تجربه کند.سرمای بی رحم کم کم آماده بود که لشکر خود را روانه دنیا کند و تنها چیزی که سرجایش نبود آرامش بود.این حجم از اتفاقات در روز های آتی غیر قابل تحمل است.بازی به نفع هیله گران در جریان بود با اینکه ما فقط یه موقیت میخواستیم.
اگر یه مشت گوسفند را استخدام میکردم خیلی بهتر بود.چی؟ چرا عصبانی ام؟جادوگران گیتاریست را با کلی مهمون وارد مغزم کرده اند و پایکوبی را در مغزم برپا کردن که شاید من متوقف شوم ولی اصلا جریان این نبود.موضوع هواس پرتی بود که باعث میشد هر روز به سمت عقب برویم.
روز ها ورق میخوردن اما انگار چرخ دنده های زندگیمان درهم گیر کرده بود بطوری که هر لحظه دیدن سکه شانس برایمان آرزو شده بود.کمتر در خانه ثبات دیده میشد و اوضاع مدرسه ام با اینکه مجازی بود ولی در کما به سر میبرد.
با این وجود.......