
هر زمان که بخوابی، تو را مینگرم
قمرم را در نور قمر مینگرم
لبهای تو را بار دگر مینگرم
انگار جام بهشت است که من مینگرم
ناگهان بالش را به آغوش میکشی
کودکانه، حریص و خشمگین میشوم
میآیم خود تو را آغوش گیرم
اما چگونه بیدارت کنم؟
میآیم در کنارت میایستم
به صدای نفست گوش می دم
که چگونه جهانم شدهای
به چشمانم رنگ امید بخشیدهای
اکنون دیگر وقت خواب است
شاید اکنون به خوابم بیایی، ای نازنین
بوئیدن بوی تنت را دوست دارم
آخر به کجا گویم که چنین دوستت دارم؟