در دنیای امروز، گاهی تقلبی بودن طرفدار دارد.
نه بهخاطر فیک بودن، بلکه به دلیل دسترسپذیری بیشتر، ظاهر زیباتر، کاملتر و فریبندهتر از نمونههای اصلی. هرچند که آنها اصلاند، اما این بدل، بهظاهر برتر است.
و این، حکایت خود ما انسانها نیز هست.
انسانهایی که تقلبیاند، کسانی که خود را آنگونه که نیستند نمایش میدهند، و در ازای عمر، توجه، عشق، سرنوشت، روح و امید یک انسان دیگر، خود را به فروش میگذارند. و این، تجارتی گرانبها و غیرانسانی است.
اما حقیقت همیشه راه خود را پیدا میکند.
چیزهای فیک شاید در کوتاهمدت بدرخشند، اما در بلندمدت، پرده از چهرهشان کنار خواهد رفت.
دلی که ارزان است، اما چنان خود را به نمایش میگذارد که گویی قلب یک عاشق حقیقی است.
کسی که تهی از حقیقت و شخصیت است، اما خود را نماد اصالت نشان میدهد.
در این دنیا، تنها دو راه برای شناخت حقیقت از بدل وجود دارد:
یا باید به اصلهای نهچندان بالا و لوکس بسنده کرد،
یا باید به جریان طبیعت سپرد و با تجربهی اشیای بدل، دریافت که چه چیزی اصل است و چه چیزی تقلبی.
و این، در مورد دل، عشق و امید نیز صدق میکند.
تنها با ورود افراد مختلف به زندگی، تجربهای حاصل میشود که نشان میدهد چه کسی دروغین است و چه کسی اصیل. اما این شناخت، بهایی دارد؛ گاهی بهایش مرگ احساسات است.
در این دنیا، انسانهایی هستند که از درون پوچ و تهیاند، اما خود را تجسم حقیقت، صداقت، زیبایی و انسانیت نشان میدهند.
اما این، تنها سرابی فریبنده است.
درست مانند نقاشیای که نام یک استاد بزرگ را بر خود دارد، اما هیچگاه قلمش آن را لمس نکرده است.
یا گردنبندی استیل که از دور، درخشش طلاییاش چشمها را میفریبد، اما ارزش واقعیاش هیچ است.
در دنیای امروز:
زیبایی، نشانهی اصالت نیست.
سیل تحسینکنندگان، نشانهی ارزشمندی نیست. ( اختلال خودشیفتگی )
حیا و بیتفاوتی، همیشه از وقار نمیآید—گاهی نقابی است برای دوری، یا ترفندی برای فریب. ( گاهی دروغ و گاهی دلبستگی اجتنابی )
حقیقت و دروغ دیگر همچون روز و شب نیستند که بتوان آنها را با یک نگاه از هم تشخیص داد.
بلکه همچون خورشیدگرفتگیاند.
خورشید پشت ماه پنهان میشود و فریب، سایهای از تاریکی میگستراند.
اما در نهایت، ماه کنار میرود و حقیقت آشکار میشود.
هرچند که با آن، احساسی که روزی در دل بود، دیگر زنده نخواهد ماند.
و شاید هرگز باور نکنیم که آن شب، دروغی بیش نبود.
شاید مدتها در خیال و حسرت آن چند ثانیهی تاریک بمانیم، امید بازگشتش را در دل زنده نگه داریم، تنها به این دلیل که از چشم ما، همهچیز حقیقت داشت.
و این، مرحلهای خطرناک است.
ماندن در آن، گردابی برای عمر و زندگیمان است.
و خروج از آن، شاید به بهای مرگ احساسات حقیقیمان تمام شود.
اما اگر زنده بمانیم، قویتر خواهیم شد.
حامیتری خواهیم شد.
و آمادهتر، برای عشق حقیقی.
و این قمار ممکن است اجازه آمدن فرد سالم را به زندگی دیگر هرگز به ما ندهد .
ولواینکه هر آنچه هست را به پروردگار متعال بسپاریم و خود را در پناه او قرار دهیم و برای زمانی که خود صلاح میداند صبر داشته باشیم و اجازه دهیم او ما را راهنمایی و هدایت بفرماید و این به معنی بی خیالی نیست در این زمان باید روی سواد عاطفی و خودشناسی خویش کار کرد و آماده وارد شدن شخص حقیقی به زندگی خودمان شد، پس صبر ، توکل و آگاهی را برای زندگی خود به ارمغان آورید که این از بهترین زندگی ها است.
اکنون باید از خود بپرسیم:
آیا ارزش دارد که برای چیزی فیک، وقت ، صبر ، عمر و حتی امید خود را صرف کنیم؟
( دوست من بزرگ ترین خیانت به خود که از ترس ، خیالات و وابستگی ناشی میشود، تغیر چیزی به چیز دیگر است . تغیر یک انسان به انسانی دیگر و شکل گیری مجدد آن فرد به فرد دلخواه و مورد نظر و این از بزرگترین خیانت های فرد به وجود خودش هست. )
آیا میشود جنس فیکی را با عشق ورزیدن و مورد نصیحت قراردادن به یک جنس اصل تبدیل کرد ؟ پاسخ با شماست دوست عزیز ❣️