radiobeshno·۶ سال پیششوخی ظهر یک روز آفتابی زمستان... سرمایی سخت، سوزان. نادنکا1 بازو به بازوی من انداخته بود، جعد زلف و کرک بالای لبش از ریزه برف سیمین سفید میزد. ما بالای تپهی بلندی ایستاده بودیم. از زیر پایمان تا پایین تپه شیب همواری بود که آفتاب در آینهی آن خود را تماشا میکرد. نزدیکمان سورتمهی کوچکی که روی نشیمن ماهوت ارغوانی کشیده شده روی برف بو...
radiobeshno·۶ سال پیشکوتاه ولی قابل تامل ۱- امروز صبح، مثل تمام صبح های دیگر ده سال اخیر، پدر بزرگ ۸۶ سالهام بعد از برگشتن از پیاده روی صبحگاهی، گلی را که برای مادر بزرگم چیده بود به او داد. امروز صبح من با پدربزرگ به دیدن مادر بزرگ رفتم و وقتی او گل را روی سنگ قبر مادربزرگ گذاشت با حسرت گفت:” کاش وقتی زنده بود هر روز صبح برایش گل میچیدم”.
radiobeshno·۶ سال پیشنشانت را نشانش بده !! مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا!...
radiobeshno·۶ سال پیشهمیشه راهی هست روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می...
radiobeshno·۶ سال پیشاتوبوس مدرسه مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر»ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود، ولی چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود، اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل...
radiobeshno·۶ سال پیشدرسی از روبرت دو ونسنزو روزی روبرت دو ونسنزو گلفباز بزرگ آرژانتینی پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن میشود تا آماده رفتن شود.پس از ساعتی او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش میرفت که زنی به وی نزدیک میشود.زن پیروزیاش را تبریک میگوید و سپس عاجزانه میگوید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پ...
radiobeshno·۶ سال پیشقهوه زندگی چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی، هر یک شغلهای مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدتها با هم به دانشگاه سابقشان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند. آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرفهایشان هم شکایت از زندگی بود! استادشان در حین صحبت آنها قهوه آماده میکرد؛ او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجوها خواست...
radiobeshno·۶ سال پیشمرده ای در تابوت یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلو اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار میشود دعوت میکنیم!در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت میشدند، اما پس از مدتی کنجکاو میشدند که بدانن...
radiobeshno·۶ سال پیشدو مداد سیاه از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم.مرد اول میگفت:«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشهام را عملی کرد...
radiobeshno·۶ سال پیشدو مرده شما هم اگر آن روز صبح از خیابان باریکی که باب همایون را به ناصرخسرو وصل میکند میگذشتید، حتماً لاشه ی او را میدیدید. کنار جوی آب، نزدیک هشتی گودی که سه در خانه در آن باز میشود، افتاده بود. یک دست و یک پایش هنوز توی جوی آب بود. و مردم دور او جمع شده بودند و پرحرفی میکردند.دو نفر پاسبان، با دو ورق کاغذ بزرگ، از راه رسیدند و مردم را کنار زدند. .............