ویرگول
ورودثبت نام
فاطمآ
فاطمآ
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

در غیاب آبی‌ها

آقای عزیز؛ مدت‌هاست نامت را صدا نکرده‌ام، مدت‌هاست نامم را صدا نکرده‌ای. لب‌های ما بعید است با هم بیگانه شده باشند. چطور می‌شود این فاصله را نوشت؟ انگار میان ما تازه خورشید طلوع کرده باشد، دارم دوباره اجزای چهره‌ات را وارسی می‌کنم. شبیه زنی جنگ‌زده که سربازش تازه برگشته باشد؛ می‌خواهم پیدا کنم آن نشانه‌ها که در غیاب من، زمان بر صورت تو گذاشته و این‌گونه حرف می‌زنم با تو، با انگشت‌هام که می‌کاوند صورتت را.

دست‌های من با چشم‌های تو گفت‌وگو می‌کنند و در سرم متنی عاشقانه، کلمه به کلمه نوشته می‌شود. می‌دانی؟ من هنوز آن عبارت کوتاه عاشقانه را به‌خاطر می‌آورم که روزی در گذشته‌ای دور، وقتی که جهان کم‌تر از امروز آشفته بود، وقتی که انگشت‌هام کشیده‌تر بودند و کلمه‌هایی که از آن‌ها بیرون می‌تراوید، کم‌تر غم‌انگیز و شب‌آلود بود، برایت نوشته بودم، شبیه یک آرزوی برآورده نشده درباره‌ی نسبتم با تو: ای کاش روی قلبت، کتابی باشم، در قطع جیبی.

عاشقانهدلتنگیجنگزخمداستان
آنچه در خیالم میگذرد تو می‌خوانی، می‌شنوی و میبینی: )
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید